گنجور

 
عطار

تا شوی در روزگار از صابران

رو مکن از دیدن سختی گران

روی خود گر ترش سازی از بلا

خویش را از صابران مشمار هلا

در بلا وقتی که صابر نیستی

نزد اهل صدق شاکر نیستی

بی شکایت صبر تو باشد جمیل

با کسی کم کن شکایت ای خلیل

گر نباشد فخر از درویشی‌ات

کی به اهل فقر باشد خویشی‌ات؟

گر همه جنبش به فرمان باشدت

حرمت از خدمت فراوان باشدت

بنده از خدمت به عقبی می‌رسد

لیکن از حرمت به مولی می‌رسد

حرمتت در خدمت آرام دل است

هرکه خدمت کرد مرد مقبل است

گر نگردی ای پسر گرد خلاف

آنگهی زیبد ترا در صبر لاف

گر همی داری فرح را انتظار

در بلا نبود بصیرت هیچ کار