گنجور

 
عطار

چار چیز آمد نشان مُدْبِری

یاد گیرش گر تو روشن خاطری

مدبری باشد به ابله مشورت

هم به جاهل دادن سیم و زرت

هرکه پند دوستان نکند قبول

در حقیقت مدبرست آن بوالفضول

هر که از دنیا نگیرد عبرتی

هست از آن مدبر، جهان را نفرتی

مشورت هر کس که با ابله کند

دیوِ ملعونش سگِ گمره کند

آنکه مال خود دهد با جاهلان

آنچنان کس کی شود از مقبلان؟

زر چو ابله را همی‌آید به کف

می‌کند اسراف و می‌سازد تلف

نشنود از دوست ابله پند را

از جهالت بگسلد پیوند را

عبرتی گیر از زمانه ‌ای جوان

تا نباشی از شمار ابلهان

هرکه‌را از عقل آگاهی بود

نزد او ادبار گمراهی بود