بر سر گوری مگر بهلول خفت
همچنان خفته از آنجا مینرفت
آن یکی گفتش که برخیز ای پسر
چند خواهی خفت اینجا بی خبر
گفت بهلولش که من آنگه روم
کاین همه سوگند از وی بشنوم
گفت چه سوگند با من باز گوی
گفت شد این مرده با من راز گوی
میخورد سوگند و میگوید براز
من نخواهم کرد خاک از خویش باز
تا همه خلق جهان را تن به تن
در نخوابانم بخون چون خویشتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.