گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

بر سر گوری مگر بهلول خفت

همچنان خفته از آنجا مینرفت

آن یکی گفتش که برخیز ای پسر

چند خواهی خفت اینجا بی خبر

گفت بهلولش که من آنگه روم

کاین همه سوگند از وی بشنوم

گفت چه سوگند با من باز گوی

گفت شد این مرده با من راز گوی

میخورد سوگند و میگوید براز

من نخواهم کرد خاک از خویش باز

تا همه خلق جهان را تن به تن

در نخوابانم بخون چون خویشتن