گنجور

 
عطار

ناقلی در پیش آن شیخ کبیر

گفت هر روزی یکی داننده پیر

میکند ختمی و در عمری دراز

کار او انیست گفتم با تو باز

شیخ گفتش زان همه قرآن دمی

دامنش نگرفت یک آیت همی

گر گرفتی آیتی زان دامنش

نیستی پروای خواندن چون منش

درد او گر دامنت گیرد دمی

رستگاری یابی از عالم همی

بوی این درد از دل سرمست تو

گر توانی برد بردی دست تو

عاشقان این درد از راه دراز

میشناسند ای عجب از بوی باز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode