گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عطار

سائلی پرسید از آن شوریده حال

گفت اگر نام مهین ذوالجلال

میشناسی بازگوی ای مرد نیک

گفت نانست این بنتوان گفت لیک

مرد گفتش احمقی و بی قرار

کی بود نام مهین نان شرم دار

گفت در قحط نشابور ای عجب

میگذشتم گرسنه چل روز و شب

نه شنودم هیچ جا بانگ نماز

نه دری بر هیچ مسجد بود باز

من بدانستم که نان نام مهینست

نقطهٔ جمعیت و بنیاد دینست

از پی نان نیستت چون سگ قرار

حق چو رزقت میدهد توحق گزار

حق چو رزقت داد و کارت کرد راست

تو بخور وز کس مپرس این از کجاست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode