بود آن دیوانه دل برخاسته
وز غم بی نانیش جان کاسته
میگریست از غم که یک نانش نبود
چون نبودش نان غم جانش نبود
آن یکی گفتش که مگری ای نژند
کان خداوندی که این سقف بلند
بی ستونی در هوا بنهاد او
روزی تو هم تواند داد او
مرد مجنون گفت ای کاش این زمان
از برای محکمی آسمان
حق تعالی صد ستون بنهادهٔ
بی زحیری نان می میدادهٔ
نان خورش میباید و نانم کنون
من چه دانم آسمان بی ستون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.