گنجور

 
عطار

سائلی جویندهٔ راه کمال

کرد او از شیخ گرگانی سؤال

گفت چون نبود ترا میل سماع

گفت ما را از سماع است انقطاع

زانکه هست اندر دلم یک نوحه گر

کو زمانی گر ز دل آید به در

جملهٔ ذرات عرش و فرش پاک

نوحه گر گردند دایم یا هلاک

گر شود ظاهر چنین دردی که هست

تا ابد باید در آن ماتم نشست

با چنین دردی که درجان منست

کی سماع و رقص درمان منست

گر نیارم درد خویش امروز گفت

قصهٔ این غصه و این سوز گفت

تن زنم تا بوکه مرگم در رسد

ره بسوی روز برگم در رسد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode