گنجور

 
عطار

داشتی در راه ایاز سیمبر

خانهٔ هر روز بگشادیش در

در درون خانه رفتی او پگاه

پس از انجا آمدی نزدیک شاه

این سخن گفتند پیش شهریار

شهریار آنجایگه شد بی قرار

خواست تا معلوم گرداند تمام

تادر آن خانه چه دارد آن غلام

آمد و آن خانه رادر کرد باز

پوستینی دید شاه سر فراز

حال آن حالی بپرسید از ایاس

گفت ای خسرو از اینم خودشناس

روز اول چون گشاد این در مرا

بوده است این پوستین در بر مرا

روز اول کاین غلامت بنده بود

در برش این پوستین ژنده بود

باز چون امروز چندین قدر یافت

نه زخود کزشاه عالی صدر یافت

چون به بینم پوستین خود پگاه

بعد از آن آیم بخدمت پیش شاه

تا فراموشم نگردد کار خویش

پای بیرون ننهم از مقدار خویش

کآنکه پای از حد خود بیرون نهد

پای بر گیرد ز جان در خون نهد