عطار » مختارنامه » باب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمع » شمارهٔ ۷ شمع آمد و گفت: آمده جانم به لب است باکشتن روزم این همه سوز شب است زین آتش تیز در عجب ماندهام تا اشک چگونه مینسوزد عجب است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شمع به دست آمده و میگوید که جانش به لب رسیده است. او از سوز شبهایی که به خاطر روزها کشیده میشود، ناراحت و متعجب است. همچنین، از اینکه چگونه اشکها میسوزند، تعجب میکند.
هوش مصنوعی: شمع گفت: آمدهام و جانم به لب رسیده است، دیگر از سوز و سرمای شب نگران نیستم.
هوش مصنوعی: من به حیرت ماندهام از این آتش سوزان که چطور میتواند اشکها را بسوزاند. این واقعا شگفتانگیز است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاها اثر صبوح کاری عجب است
نازد به صبوح هرکه شادی طلب است
باده به همه وقت طرب را سبب است
لیکن به صبوح کیمیای طرب است
صبح شب برنائی من بوالعجب است
یک نیمه ازو روز و دگر نیمه شب است
دارم دم سرد و ترسم از موی سپید
این باد اگر برف نبارد عجب است
امشب هردل که همچو مه در طلب است
مانندهٔ زهره او حریف طرب است
از آرزوی لبش مرا جان بلب است
ایزد داند خموش کاین شب چه شب است
هندو نسب آن یار که سیفش لقب است
ببرید ز پیوند رهی وین عجب است
نی نیست عجب بریدن از سیف که او
برنده و آبدار و هندو نسب است
زان رو که نجات از سفینه سبب است
در بحر غمش دلم سفینه طلب است
در بحر سفینه باشد این نیست عجب
در ضمن سفینه بحر باشد عجب است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.