گنجور

 
 
 
عین‌القضات همدانی

عشق تو چو آتش است و جان میسوزد

وز جان چو بپرداخت جهان میسوزد

این طرفه نگر که چون بگیرم نامش

از قوت او کام و زبان میسوزد

عطار

در شمع نگاه کن که جان میسوزد

وز آتش دل همه جهان میسوزد

آتش دل اوست برگرفته است از خویش

بر خود دل گرم او از آن میسوزد!

ظهیر فاریابی

از عشق تو در تنم روان می سوزد

شرحش چه دهم که بر چه سان می سوزد؟

از ناله چو چنگم رگ تن پی گسلد

وز گریه چو شمعم دل و جان می سوزد

مولانا

گر صبر کنم جامعهٔ جان میسوزد

جان من و آن جملگان میسوزد

ور بانگ برآورم دهان میسوزد

از من گذرد هر دو جهان میسوزد

عبید زاکانی

زین گونه که این شمع روان می‌سوزد

گوئی ز فراق دوستان می‌سوزد

گر گریه کنیم هر دو با هم شاید

کو را و مرا رشتهٔ جان می‌سوزد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه