از آتشِ عشق چون تو جان افروزی
چون شمع نفس نمیزنم بی سوزی
عمری است که بی تو جان من میسوزد
آخر بر من دلت نسوزد روزی
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
از آتشِ عشق چون تو جان افروزی
چون شمع نفس نمیزنم بی سوزی
عمری است که بی تو جان من میسوزد
آخر بر من دلت نسوزد روزی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گشتم ز غم فراق دیبا دوزی
چون سوزن و در سینهٔ سوزن سوزی
باشد که مرا به قول نیک آموزی
چون سوزن خود به دست گیرد روزی
چون صبح درآمد به جهانافروزی
معشوقه به گاه رفتن از دلسوزی
میگفت و گری که با من غم روزی
صبحا ز شفق چون شفقت ناموزی
ای شمّهٔ لطف تو بهشت افروزی
دوزخ ز تف آتش قهرت سوزی
گرنامهٔ دردِ تو فرو باید خواند
پنجاه هزار ساله دارم روزی
از آتش غم چند روانم سوزی؟
وز ناوک غمزه چند جانم دوزی؟
گویی که: مخور غم، چه کنم گر نخورم؟
چون نیست مر از تو به جز غم روزی
ای هیزم تو خشک نگردد روزی
تا تو فتد ز آتش دلسوزی
تا خرقهٔ تن دری تو بیدل سوزی
عشق آموزی ز جان عشق آموزی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.