دی میگفتم دستِ من و دامنِ او
چون خونِ من او بریخت در گردنِ او
پروانه به پای شمع از آن افتادست
تا شمع به اشکِ خود بشوید تنِ او
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
دی میگفتم دستِ من و دامنِ او
چون خونِ من او بریخت در گردنِ او
پروانه به پای شمع از آن افتادست
تا شمع به اشکِ خود بشوید تنِ او
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از گرمی خورشید رخ روشن او
رنجورتر است از دل عاشق تن او
یک روز که فرصت بود از دامن او
چون سایه درون شوم به پیراهن او
هر صبح که خندید زخندیدن او
دیدم دل خود چاک چوپیراهن او
هر شام که بگذشت ، شد از گریۀمن
همرنگ سرآستین من دامن او
نارست جهان بگرد پیراهن او
خارست گلش بباد ده خرمن او
تا گنبد نه روزن شش در کردند
بس دود دلی که پر شد از روزن او
بیماری شمع بین و آن مردن او
تب دارد و میرود عرق از تن او
بر شمع دلم سوخت که در بیماری
کس بر سر او نیست به جز دشمن او
شوخی که بیاض گردن روشن او
آغشته به صندل شده پیرامن او
صبحست و به سرخی شفق آلوده
یا خون خلایقست در گردن او
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.