گنجور

 
 
 
کمال‌الدین اسماعیل

زلفت که دلم را بفغان می آرد

از دل سیهی مرا بجان می آرد

هر کجا که حدیثی ز درازی گویند

او سر ز فضولی بمیان می ارد

خواجوی کرمانی

چشم تو دلم را بفغان می آرد

چون ناوک غمزه در کمان می آرد

با زلف تو گفتم که دلم باز فرست

چندین همه تاب و پیچ از آن می آرد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه