بدایه گفت دل بر خود نهادم
ز پیش زخم چشم بد فتادم
چو تو یارم شدی کارم برآمد
متاعم را خریداری درآمد
چو کار افتاده شد دلدادهیی را
بجانی باز خر شهزادهیی را
بر هرمز شو و چیزی درانداز
مگر کاین در شود بر دست تو باز
ازان بادی که تو دانی و ابلیس
بدم بروی بدامش کن بتلبیس
دمش میده دلش افگار میکن
فسون میخوان سخن بر کار میکن
مگر آن مرغ را در دام آری
وزو نزدیک گل پیغام آری
برو بر سنگ زن آن سیمبر را
مگر با گل برآمیزی شکر را
بجوش آر از هوای من دماغش
بچربی روغنی کن در چراغش
بجنبان آنسر زنجیر با او
ز گل هرمز تو در گل گیر با او
برو باری نگه کن روی هرمز
که تا خود دیدهیی آنروی هرگز
ببین تا دُرج لعلش دُرفشان هست
کمند عنبرینش دلستان هست
ببین تا دوستی را جای دارد
لب شیرین جان افزای دارد
ببین تا هست بادامش جگر دوز
خط مشکین او مشکی جگرسوز
بشاهی میدهد رویش گواهی
که روی او خطی دارد بشاهی
عجب نبود گر آید روزگاری
که از مه مرد زاید شهریاری
چنین بسیار زاید چرخ گردون
عقیق از سنگ زاید، مشک از خون
نبینی آب حیوان را گرفتار
که میآید ز تاریکی پدیدار
چو هرمز نقد دارد فرّ شاهی
ترا او شاه بس دیگر چه خواهی
کنون برخیز و راه باغ برگیر
نیم من لاله، از گل داغ برگیر
ترا میباید این معلوم کردن
نخواهی آخرم محروم کردن
تو خود گفتی بسازم چارهٔ تو
ببخشم بر دل غمخوارهٔ تو
کنون این کار من آسان بمگذار
مرا بی جان و بی جانان بمگذار
مرا در دستگیری یاریی کن
بپیغامی ازو دلداریی کن
جفا گفتم ترا ای دایه بسیار
کجا از بی خرد این مایه بسیار
نگیرد از چو من کس هیچدر دست
بعذرای دایه زلفم پیچ بر دست
چو صبح زود خیز و بادپیمای
زمانه بر نهاده در دهان نای
کواکب گشت از گردون گریزان
شفق شد در کنار خون گریزان
رخ چرخ فلک زنگار گون گشت
درفش ماه رخشان سرنگون گشت
عروس خور ز زیر بیرم چین
برآمد چون یکی طاوس زرّین
برین ایوان مینا جلوه گر شد
سپهر نیلگون چون رنگ زر شد
بزیر آمد ز منظر دایهٔ گل
بصحن باغ شد در سایهٔ گل
دو دیده بر کنار راه بنهاد
میان راه دام ماه بنهاد
بساط حقّه بازی باز کرد او
زهر نوعی فسون آغاز کرد او
گهی زر برگرفت و خاک پیمود
گهی پر کرد حقّه پاک بنمود
مشعبدوار بانگ رود میکرد
دهان را گندنا آلود میکرد
چو مرغی در صفیر آمد بآواز
که تا آن مرغ را آرد بپرواز
زمانی بود هرمز بر سر راه
درون آمد چو از میغی برون ماه
چو روی دایه دید از سایهٔ گل
بخدمت رفت پیش دایهٔ گل
نمازش برد چون سبزه نباتی
ز لعلش یافت چون شکّر نباتی
چو دایه روی هرمز دید برجست
بسوی گل گرفتش دست بر دست
نشاندش پیش و افسون کرد آغاز
بحیلت جادویی را داد سرباز
بدو گفت ای چو فرزندم گرامی
چرا نزدیک مادر کم خرامی
گریزانی ز ما چون آهو از یوز
چنین وحشی مباش و شیری آموز
تو خود چون تاب آری مانده تنها
بتنهایی چمنده در چمنها
مبر بر سر بتنهایی جهان را
که دلگیرست تنهایی جوان را
جوانی تو، جوانی را طلب کن
شکر خور بوسه ده میکش طرب کن
دمی با همدمی می کش لبالب
که فردا را امیدی نیست تا شب
گسسته خواهدت شد دم بناکام
در اندیش و دمی پیوسته کش جام
چو گشتی مست بر روی نگاری
مراغه کن دمی در مرغزاری
چرا باید کشید از عشرتت دست
کت آواز خوش و روی نکوهست
مرا افسوس آید چون تو سروی
که نخرامد بگرد او تذروی
بدین خوبی که داری چهره آخر
ز خوبان چون شدی بی بهره آخر
که دید آخر چنین خطی شکر جوش
که خطت را نگشت او حلقه در گوش
که دید آخر چنین لعلی گهرریز
که بر لعلی دگر نکند شکر ریز
که دید آخر چنین زلفی سرافراز
که از خواری پس پشت افگنی باز
که دید آخر چنین سروی سهی وار
که سرو از وی بلرزد چون سپیدار
که دید آخر چنین چشمی فسون خیز
که دست غمزه بگشاید بخونریز
که دید آخر چنین خالی دلفروز
که بر چشمش نشد فال تو فیروز
که دید آخر چنین رویی چو خورشید
که پنهان داریش در سایهٔ بید
دریغا چون تویی تنها بمانده
بتنهایی درین صحرا بمانده
بخوبی گرچه مخدوم جهانی
چو هستی مستحق محروم از آنی
کنون تنها چنین نگذارمت من
بهشتی روی و حوری آرمت من
بری چون سیم و قدّی چون صنوبر
همه جایش ز یکدیگر نکوتر
دو زلفش از شکن بر هم شکسته
هزاران حلقه اندر هم شکسته
دو لعلش سرخ تر ازدانهٔ نار
بیک دانه درون سی دُرّ شهوار
فتاده بر رخش از مشک خالی
شده سرحدّ خوبی را کمالی
دو شور انگیز او مخمور مانده
سیاهی در میان نور مانده
دهن چون پستهٔ خندان گشاده
شکر بر لعل او دندان نهاده
کنون چون یافتی بس رایگانم
مکن هرگز سبک بر دل گرانم
کنون گر بایدت با اینچنین کس
چو من هستم بکس منگر ازین پس
گرت رازی بود بسته دهان باش
بکس مگشای وهم خامش زبان باش
تو گر چون پسته رنگ آمیز گردی
چو پسته زود شورانگیز گردی
دل پسته توان دید از دهانش
از آن ببریدهاند از بن زبانش
زبان منمای همچون پسته از کام
زبان در کامت آور همچو بادام
چو کاری میتوان کردن نهانی
چنانک ازوی نیابد کس نشانی
همان بهتر که زیر پرده آن کار
بپردازی و بیرون آیی از بار
ز بدنامی بتر چیزی دگر نیست
که در عالم ز بدنامی بتر نیست
بدان اکنون که گلرخ دخترشاه
که سجده میبرد پیش رخش ماه
ز آب دست نقاشان استاد
نخیزد آنچنان نقشی پریزاد
بهر شهری ز نقش او نشانست
بخوبی نقش رویش داستانست
ز نقش گل گرفته لب بدندان
میان باغ مانی نقشبندان
دو زلفش در سیاهی قیر فامست
بناگوشش سپیدی شیر فامست
چو بگشایند در چین نافهٔ خشک
سوی زلفش نویسد نامهیی مشک
مژه چون دشنهٔ سیراب دارد
هزاران تشنه را بی خواب دارد
چو چشمش دلبری را کار بندد
بمستی دست صد هشیار بندد
چو برخیزد بناز آنسرو قامت
برانگیزد ز قامت صد قیامت
چو بگشاید فقاع از کام شکّر
لبش بر یخ نویسد نام شکّر
رخی چون گل لبی چون قند دارد
همه سرمایه بی مانند دارد
تو خود گل را به از من دانی آخر
همه شرحی به از من خوانی آخر
مگر او را نظر افتاد بر تو
چگویم نیز میدانی دگر تو
چو گل زین کار بتوانی شکفتن
بگل خورشید نتوانی نهفتن
که خواهد بود چون گل درجهان یار
زهی دولت زهی بخت و زهی کار
چو گل روی تو دید از بام ناگاه
بدر آمد ترا اقبال از راه
چگویم زانکه من دیدم بسی را
که بازی نیست با دولت کسی را
ز دولت بود کاکنون گوی بردی
وزان گیسوی مشکین بوی بردی
کنون خواهم که یکشب هر دو باهم
ستانید از دو لب داد دو عالم
دو لب در بوسه دادن خسته دارید
بشکّر مغز را در پسته دارید
زمانی موی هم در دست تابید
زمانی نیز برهم دست یابید
جهان اینست اگر داری تو دستی
که پیش همدمی یابی نشستی
ز عالم همدمی از عالمی به
دمی با او ز عمر آدمی به
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری از بدایه است که به عشق و زیبایی میپردازد. شاعر در آن به دل خود میگوید که به خاطر زیباییهای عشق و معشوقش، رنجها و غمهایش را فراموش کند. او به یک شخص میگوید که باید به محبت و دوستی نزدیک شود و از تنهایی دوری کند. شاعر همچنین زیباییهای معشوقش را وصف میکند و او را با گل و عطر مقایسه میکند. در نهایت، تمایل به عشق و نزدیکی به معشوق، و تلاش برای مبارزه با غم و تنهایی در این شعر به وضوح مشهود است.
هوش مصنوعی: دل را به خودم متکی کردم، چون از زخم چشم بدی که به من وارد شد، آسیب دیدم.
هوش مصنوعی: زمانی که تو دوست و یار من شدی، کارهایم سامان گرفت و کسی برای خرید نیازهایم آمد.
هوش مصنوعی: وقتی کسی در محبت و عشق به جایی رسید، دل لبریز از شوق و هیجان میشود و با جان و دل به سوی معشوق میشتابد، مثل این که جان دوبارهای به او داده میشود.
هوش مصنوعی: به هرمز برو و چیزی را بینداز تا شاید این کار برای تو نتیجه بخش باشد و در بر تو باز شود.
هوش مصنوعی: از آن طرز فکر و وسوسهای که میدانی و شیطان به آن دامن میزند، خود را دور کن تا اسیر فریبش نشوی.
هوش مصنوعی: وقتی او به نفس میکشد، دلش را میشکند و با جادو کلامش را به کار میبرد.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی آن پرنده را در دام بیندازی و از او پیامی درباره گل بگیری.
هوش مصنوعی: برو و بر آن سیمبر (مرد زیبا) سنگ بزن، مگر اینکه با گلی، شکر را درآمیخته باشی.
هوش مصنوعی: از هوای من به شدت تحریک و جان بگیرد، سپس حالتی چرب و روغنی به چراغش بدهد.
هوش مصنوعی: با دیگران همراه شو و به آنها کمک کن، تا تو نیز از زیباییهای زندگی بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: به جایی سفر کن و به زیباییهای هرمز نگاه کن، چرا که وقتی خودت آن را ببینی، هیچگاه دیگر مانند آن را نخواهی دید.
هوش مصنوعی: ببین چگونه درخشش لعل او خیرهکننده است و کمند خوشبوی او دلربا و شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: بنگر که دوستی در کجا و با چه لذتی میتواند شکل بگیرد؛ دوستی که همچون لب شیرین، جان و روح را تازه میکند و به زندگی رنگ و طراوت میبخشد.
هوش مصنوعی: ببین وقتی بادام موجود است، جگر دردناک و پرآشوبش را که با خطوط مشکی حک شده، بهتر درک خواهی کرد.
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت چهرهای اشاره شده است که نمایانگر مقام و منزلتی خاص است. چهرهای که حاکی از ویژگیهای بارز و مهمی است، گویی این چهره خود نمایانگر قدرت و شکوهی به شمار میآید.
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر روزی بیاید که از میان مردان، کسی به مقام سلطنت و رهبری برسد.
هوش مصنوعی: چرخ گردون و روزگار به طور مکرر چیزهای باارزشی همچون عقیق را از سنگ و مشک را از خون به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: اگر آب حیوان را در تنگنا و دشواری ببینی، نباید نگران شوی، زیرا آن آب از دل تاریکی و مشکلات به روشنایی و آرامش خواهد رسید.
هوش مصنوعی: هرمز دارای سرمایه و ثروت بسیاری است و با داشتن این امکانات، مقام سلطنت را هم به تو میدهد. حالا تو چه چیز دیگری از زندگی میخواهی؟
هوش مصنوعی: حال زمان آن رسیده که برخیزی و به سوی باغ بروی. من مانند لالهای هستم که از غم و درد گلایه دارم.
هوش مصنوعی: باید به تو حقایق را روشن کنم، وگرنه در نهایت از همه چیز محروم خواهی شد.
هوش مصنوعی: تو خود گفتی که برای حل مشکلاتت کمکی بکنم و به دلم آرامش بدهم که در غم تو گرفتار است.
هوش مصنوعی: الان این کار برای من ساده شده، پس مرا بیجان و بدون احساس رها کن.
هوش مصنوعی: به من در کمک و حمایت یاری برسان و از او پیام comforting و دلگرمی برایم بفرست.
هوش مصنوعی: ای پرورش دهنده، گفتم به تو که چقدر زحمت و سختی کشیدهام، اما تو از کجا میدانی که این مشکلات و دردسرها از نادانی من ناشی شده است؟
هوش مصنوعی: هیچکس مانند من نیست که موهایم را به دست گرفته باشد و عذرخواهی کند، زیرا زلفهایم به دور دستش پیچیدهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که صبح زود بیدار شوی و به نشانههای زمانه دقت کنی، به مانند نای که در دهان قرار دارد، همه چیز را به وضوح میبینی.
هوش مصنوعی: ستارگان از آسمان گریختند و افق به رنگ خون درآمد.
هوش مصنوعی: صورت زیبای فلک کدر و بیزاویه شد و پرچم ماه که درخشان بود، به زمین افتاد.
هوش مصنوعی: عروسی زیبا و دلربا از زیر پردهای ظریف بیرون آمد، مانند یک طاووس طلایی که جلوه و زیبایی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: در این ایوان، آسمان آبی به مانند رنگ طلا درخشان شده است.
هوش مصنوعی: گل از چشم دایه پایین آمد و به حیاط باغ رسید و در سایهٔ گلها قرار گرفت.
هوش مصنوعی: دو چشم خود را در کنار راه گذاشتم و در میان راه، دام زیبایی را قرار دادم.
هوش مصنوعی: او یک نمایش فریبنده و حقهبازی راه انداخت و با نیرنگ و فریبهای جدیدی شروع به کار کرد.
هوش مصنوعی: گاهی انسان به بالاترین مقامها و ثروتها دست پیدا میکند و گاهی هم به سختی و مشکلات زندگی دچار میشود. او میتواند در یک لحظه به اوج برسد و در لحظهای دیگر به سراغ روزهای سخت برود.
هوش مصنوعی: صدای رود مانند صدای حیات وحش و دلنشین، دهانش را باز میکرد و آب آن پر از گل و لای میشد.
هوش مصنوعی: مانند پرندهای که با صدا و نغمهاش میخواهد دیگران را به پرواز دعوت کند.
هوش مصنوعی: در زمانی، هرمز به راهی وارد شد که مانند ماهی که از ابر بیرون میآید، روشن و واضح بود.
هوش مصنوعی: وقتی که روی دایه را از سایهٔ گل دید، به سمت دایهٔ گل رفت و به او احترام گذاشت.
هوش مصنوعی: نماز او به زیبایی سبزهای است که از لعل (یاقوت) به دست آمده و شیرینیاش مانند شکر است.
هوش مصنوعی: وقتی دایه هرمز را دید، دستش را به سمت گل دراز کرد و آن را در دست گرفت.
هوش مصنوعی: او را به جلو آورد و با جادو او را فریب داد و فرماندهی را به سرباز داد.
هوش مصنوعی: او به او گفت: ای عزیزم، چرا به مادر خود نزدیک نمیشوی و کمکم به سوی او نمیروی؟
هوش مصنوعی: از ما فرار نکن، مانند آهو که از یوز فرار میکند. چنین شخص وحشی نباش و از شیر درس بگیر.
هوش مصنوعی: تو اگر قدرتی داری و تنهایی، در میان چمنها با آن همه زیبایی و طراوت تنها ماندهای.
هوش مصنوعی: دنیا را به خاطر تنهاییات خراب نکن، چون این جا هم تنهایی جوانان را میآزارد.
هوش مصنوعی: در جوانی، به دنبال جوانی و شادی باش و از زیباییها و لذتهای زندگی بهرهمند شو. از نعمتها قدردانی کن و از عشق و خوشی غافل نشو.
هوش مصنوعی: لحظاتی را با همصحبتی سپری میکنم و از خوشیهای زندگی لذت میبرم، چرا که به فردا امیدی نیست و ممکن است شب به پایان برسد.
هوش مصنوعی: زمانی که نگاهی عمیق به کارها و رفتارهایت بیندازی، ممکن است به این نتیجه برسی که زندگیات در یک لحظه دچار تغییرات ناخواسته شود. بنابراین بهتر است که از هر لحظه لذت ببری و به سمت هدفهایت با انرژی و شوق پیش رویی.
هوش مصنوعی: وقتی که شاد و سرمست شدی و در کنار معشوقی قرار گرفتی، لحظهای در جایی زیبا و دلانگیز استراحت کن و از زیباییهای آن لذت ببر.
هوش مصنوعی: چرا باید از لذتهای تو دست بردارم در حالی که صدای دلنشین و زیبایی چهرهات مرا مجذوب میکند؟
هوش مصنوعی: افسوس میخورم که چون تو درختی تناور هستی، کسی را نمیبینی که به گرد تو بچرخد و از زیباییات لذت ببرد.
هوش مصنوعی: با این زیبایی که داری، چرا در نهایت از زیباییهای دیگر بینصیب ماندهای؟
هوش مصنوعی: کسی نتوانست به اندازه زیبایی خط تو، با شوق و ذوق، خطی زیبا بنویسد که آن را در این صورت به گوش بیاویزد.
هوش مصنوعی: آخرین لحظههایی که این گوهر زیبا را دید، به قدری درخشان و باارزش است که هیچ چیز دیگری نمیتواند به آن جلب توجه کند یا همانندش باشد.
هوش مصنوعی: کسی که زلفی زیبا و بلند دارد و این زیبایی را نه تنها با افتخار نشان میدهد، بلکه از سر سستی و خجالت هم آن را پنهان نمیکند.
هوش مصنوعی: او در نهایت دختری را دید که به زیبایی سرو بود؛ به طوری که سروها از زیبایی او میلرزیدند و به نوعی تحت تأثیر قرار میگرفتند.
هوش مصنوعی: چشمی را که اینگونه فریبنده است، چه کسی میداند که چطور میتواند با یک اشاره، دل را به غم و اندوه بیندازد و خون دل از عاشق بگیرد؟
هوش مصنوعی: او در نهایت مشاهده کرد که دلی شگفتانگیز و پر از زیبایی خالی از عشق است، به گونهای که روی چشمانش نشانهای از موفقیت و خوشبختی نمیبیند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شخصی چهرهای بسیار زیبا و درخشان را مشاهده کرده که همچون خورشید میدرخشد، اما این زیبایی بهطرز عجیبی در سایه و پنهانی قرار دارد. این تصویر نشاندهندهی زیبایی و جاذبهای است که ممکن است در خفا و دور از چشم دیگران باشد.
هوش مصنوعی: ای کاش، کسی چون تو در این بیابان تنها نمانده باشد.
هوش مصنوعی: اگرچه تو در دنیا بسیار محترم و ارزشمند هستی، اما به خاطر شایستگیت، مستحق برخورداری از آن نیستی.
هوش مصنوعی: اکنون نمیگذارم تو را به بهشت ببرم، بلکه خودم آرزوی تو و زیباییات را دارم.
هوش مصنوعی: شما مانند نقرهای درخشان و با قامتی همچون درخت صنوبر هستید، هر کجای وجودتان از دیگری زیباتر است.
هوش مصنوعی: دو زلف او به گونهای درهم پیچیده و شکسته است که از هزاران حلقه تشکیل شده و به زیبایی، پیچ و تاب گرفته است.
هوش مصنوعی: دو لب او به رنگی سرخ تر از دانههای انار است و با یک دانه درون سی در الماس زینت مییابد.
هوش مصنوعی: موهای او به قدری زیبا و خوش بویند که مرز زیبایی را به کمال رساندهاند.
هوش مصنوعی: او با حال و هوای شگفتانگیز خود، همچون کسی که از مستی به خواب رفته، در تاریکیای که در میان نور قرار دارد، غوطهور است.
هوش مصنوعی: دهانش به شیوایی و زیبایی پستهای که خندان است باز شده و دندانهایش مانند لعل، بر روی شیرینی شکر نشستهاند.
هوش مصنوعی: حال که تو به من دست یافتهای، هرگز مرا بیمحابا و سبکسرانه رها نکن، چرا که دل من سنگین و آسیبپذیر است.
هوش مصنوعی: حال اگر تو به چنین شخصی نیاز داری، مثل من، به دیگران نگاه نکن و از این پس فقط به من توجه کن.
هوش مصنوعی: اگر رازی داری، دندان بر جگر بگذار و آن را نگهدار. زبانت را بند بزن و فکری نکن.
هوش مصنوعی: اگر مانند پسته رنگارنگ شوی، به سرعت زیباتر و جذابتر خواهی شد.
هوش مصنوعی: دل پسته را نمیتوان دید، چون از ریشه زبانش بریدهاند.
هوش مصنوعی: زبانت را بسته نگهدار، مانند پستهای که در پوستش مانده است. زبانت را از دهان خود بیرون بیاور و مانند بادامی که درون غلافش است، در نیار.
هوش مصنوعی: اگر میتوان کاری را به طور پنهانی انجام داد که هیچ کس نشانی از آن پیدا نکند، بهتر است آن کار را انجام دهیم.
هوش مصنوعی: بهتر است که در خفا و دور از چشم دیگران به کارهای خود بپردازی و پس از آن که کارت تمام شد، خود را معرفی کنی.
هوش مصنوعی: از رسوایی و بدنامی هیچ چیز بدتر در دنیا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اکنون بدانی که دختر شاه با زیبایی و طراوتی که دارد، چون ماه درخشان است و در برابر او سر تسلیم فرود میآورد.
هوش مصنوعی: از آب دست نقاشان ماهر، چنین نقشی که به زیبایی پریان، به وجود نمیآید.
هوش مصنوعی: برای هر شهری، نشانهای از زیبایی او وجود دارد و زیبایی چهرهاش خود داستانی را روایت میکند.
هوش مصنوعی: از زیبایی لبان گل مانند و دندانها در باغ مانی تصویرسازی میشود.
هوش مصنوعی: زلفهای او تاریک و سیاه مانند قیر است و گوشهایش سفیدی مانند شیر دارد.
هوش مصنوعی: وقتی در چین نافهی خشک را باز کنند، بوی خوشی از زلف او به مشام میرسد که انگار نامهای از مشک نوشته شده است.
هوش مصنوعی: مژه مانند دشنهای است که با آب سیراب شده و هزاران تشنه را بیخواب نگه میدارد.
هوش مصنوعی: وقتی که چشمهای دلبری به زیبایی خود مشغول باشد، میتواند دلی را به شدت مجذوب کند و حتی افراد آگاه و هشیار را نیز تحت تأثیر قرار دهد.
هوش مصنوعی: وقتی او از جای برخیزد و زیبایی و قامتش را به نمایش بگذارد، به گونهای میشود که گویا صدها قیامت به پا شدهاند.
هوش مصنوعی: وقتی که نوشیدنی گوارا از دهانش بیرون بیاید، لبهایش بر روی یخ نام شیرینی را مینویسند.
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند گل و لبانش مانند قند است و او تمام زیباییهای بینظیری دارد.
هوش مصنوعی: تو خود بهتر از من میدانی گل چه شکلی است؛ پس چرا همه توضیحات را از من میشنوی؟
هوش مصنوعی: اگر او تو را ببیند، چه بگویم که تو خود بهتر از من میدانی.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی مانند گل شکوفا شوی، نمیتوانی نور خورشید را پنهان کنی.
هوش مصنوعی: کیست که در این دنیا مانند گل خواهد بود، با این خوشبختی و سرنوشت خوب و کارهای نیکو؟
هوش مصنوعی: وقتی گل روی تو را ناگهان از بام دید، خوشبختیات از راه رسید.
هوش مصنوعی: چگونه بگویم که من بسیاری را دیدهام که با بخت و اقبال کسی نمیتوان شوخی کرد.
هوش مصنوعی: به لطف سرنوشت، تو اکنون برندهای و از آن موهای خوشبوی سیاه هم بهرهمند شدهای.
هوش مصنوعی: حالا میخواهم شبانه هر دو با هم از دو لب جهان را به دست آوریم.
هوش مصنوعی: دو لب شما به خاطر بوسهدادن زیاد خسته شدهاند، اما مغز شما همچنان در لذت و شادی مانند پستهای پرمغز باقی مانده است.
هوش مصنوعی: زمانی موهای هم را به آرامی با هم بافتید و زمانی هم دست یکدیگر را محکم گرفتید.
هوش مصنوعی: اگر در زندگی خود کسی را داری که بتوانی با او صحبت کنی و از دلتنگیهایت با او بگویی، این خود دلیلی بر شادی و خوشبختی در جهان است.
هوش مصنوعی: از دنیای خود، همدمی به جمع آوردن زمان را با او به مشغول میگذرانیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.