ره مردان طلب کن تا بدانی
حقیقت جاودان یکتا بمانی
ره مردان طلب تا دید یابی
عیان ذات در توحید یابی
ره مردان طلب تا جاودان تو
بمانی تا جهان جان جان تو
ره مردان طلب در نامرادی
اگر تو بی مرادی یامرادی
ره مردان طلب در خلوت دل
عیان یار بین در خلوت دل
ره مردان طلب مانندمنصور
که ماند نام تو نانفخهٔ صور
ره مردان طلب در دید جانان
دمی بنگر تو در توحید جانان
ره مردان طلب تا شاد گردی
ز اندوه و بلا آزاد گردی
ره مردان طلب تا در نمودت
نمایند از حقیقت بود بودت
ره مردان طلب در شادکامی
چرا اندر پی ننگی و نامی
ره مردان طلب تا راز یابی
حقیقت ذات اعیان باز یابی
ره مردان طلب تا راه ایشان
بیابی و شوی آگاه ایشان
ره مردان یقین منصور کل یافت
یقین در راه ایشان رنج و دل یافت
ره مردان یقین منصور دیده است
از آن در راه کل در نوردیده است
ره مردان منم کل باز دیده
یقین در راه ایشان راز دیده
ره مردان منم کرده در این سر
دریده بیشکی پرده در این سر
ره مردان منم کرده در آفاق
شده در راه مردان بیشکی طاق
ره مردان منم کرده حقیقت
زده دم از طریقت در شریعت
ره مردان منم کرده شده کل
از اول آخرم کرده شده کل
بمنزل در رسیده این زمانم
رخ شه دیده در عین العیانم
بمنزل در رسیدم ناگهانی
بدیدم من جمال بینشانی
بمنزل در رسیدم در حقیقت
رخ جانان بدیدم در حقیقت
رسیدم تا بمنزگاه عشاق
بمنزل در رسیدم شاه عشاق
رسیدم تا بمنزل یار دیدم
خود اندر عشق برخوردار دیدم
رسیدم تا بمنزل در یکی من
حقیقت سیر کردم بیشکی من
رسیدم تا بمنزل در نمودار
ندیدم هیچ چیزی جز رخ یار
رسیدم تا بمنزل حق پرستم
حقیقت دید من عهد الستم
رسیدم تا الست خویش دیدم
نمود ذات کل در پیش دیدم
رسیدم آنچه میایستم اینجا
بدیدم در درونم شیخ یکتا
ره سیر وفنا کردم بآخر
جمال یار میبینم بظاهر
ره سیر و فنا کردم بتحقیق
در آخر شیخ بازم داد توفیق
ره سیر و فنا کن اندرین راه
که تا تو هم رسی در حضرت شاه
اگر ره میکنی راهت نمایم
بمنزل آدم شاهت نمایم
اگر ره میکنی اینست راهت
که اینجا مینمایم دید شاهت
ره خودبین در اینجا در حقیقت
ره تو چیست در راه شریعت
ره شرع است شیخا جاودانی
اگر این ره کنی بیشک بدانی
ره شرعست منزل جان جانان
ازین سر وصل ده ذرات جانان
ره شرعست دیگر من ندانم
بجز این ره روی روشن ندانم
ره شرعست اندر شرع شو دوست
بشودرخلوت و هر سومرودوست
ره شرع است اندر شرع شو شیخ
نشین درخلوت و هر سو مرو شیخ
ره شرع است اگر میدانی اسرار
درین ره عمر خود ضایع بمگذار
ره شرعست راهت بانشان است
در آخر یار بیشک بینشان است
ره شرعست این را هست تحقیق
درین ره عاشقان یابند توفیق
ره شرعست ازو اینجا مرادت
بیاب ای شیخ با عین سعادت
ره شرعست طاعت کن درین راه
که در طاعت بیابی مر رخ شاه
رهت شرعست هر طاعت کن اینجا
که از طاعت شوی درجان مصفا
براه شرع هر کو یافت مقصود
حقیقت یافت در دیدار معبود
براه شرع هر کو رفت او دید
ز دید او پس آنگه کل نکو دید
براه شرع هر که رفت جان شد
چو جان در جملهٔ عالم عیان شد
براه شرع هر کو رفت حق یافت
ز ذات جان جان آنکه سبق یافت
براه شرع آنکو دید جانان
شدش او تا ابد در جمله پنهان
براه شرع هر کوشد چو منصور
اناالحق میزند تا نفخهٔ صور
براه شرع هر کو گشت جانباز
در اینجا یافت این راز نهان باز
براه شرع هر کو جانفشان شد
حقیقت در شریعت جان جان شد
براه شرع هر کو دید حق دید
حقیقت گم شد از اسرار توحید
براه شرع هر کو در فنا شد
ز بعد آن فنا ذات خدا شد
براه شرع هر کو دید دیدار
یکی گردد عیان ولیس فی الدار
براه شرع شیخا رفتهام من
سخن در شرع جمله گفتهام من
براه شرع احمد در عیانم
کنون بنگر نشان بینشانم
براه شرع احمد یافتم راز
شدم از شرع احمد من سرافراز
براه شرع احمد راز دیدم
حق الحق در یکی صدر از دیدم
چو راه شرع احمد بسپری تو
ز دید یار آخر برخوری تو
چو راه شرع احمد را سپردی
چو من ای شیخ بیشک گوی بردی
چو راه شرع احمد دیدی ای دوست
کنون برخورچواندر دیدی ای دوست
چو راه شرع احمد ره نباشد
دل زندیق ازو آگه نباشد
دل صدّیق میباید درین راه
که از جانان شود در آخر آگاه
دل صدّیق میباید در این سر
که بیند در درون اوست ظاهر
دل صدّیق میباید حقیقت
که حق بیند درین راه شریعت
دل صدّیق میباید که جانان
به بیند او در اینجا گاه اعیان
دل صدّیق دایم پر ز خونست
که میداند که سرّ کار چونست
دل صدیق دایم در فنایست
دلش اندر فنادیدن لقایست
دل صدیق دایم در یکی یار
همی خواهم درون خود پدیدار
دل صدیق میبیند حقیقت
که راهی نیست جز راه شریعت
دل صدیق جز جانان نه بیند
عیان بیند وی و پنهان نه بیند
دل صدیق با یار است دایم
از آن در عشق در کار است دایم
دل صدیق دایم غرق توحید
بود پیوسته اندر دیده و دید
دل صدیق دایم درنمود است
از آنش عرش دایم در سجود است
دل صدیق ذاتست ار بدانی
شده در عین ذرات نهانی
دلی باید که یابد نور صادق
بود از نور خود در عشق صادق
دلی باید که این معنی بداند
پس آنگه جان خود در کل فشاند
دلی باید که برخوردار آید
چو ما اینجایگه بردار آید
دلی باید که باشد همچو من گم
که بیند گوهر اندر عین قلزم
دلی چون من نکوهرگز که یابد
چو من دلدار هرگز کس نیابد
چو بادل میکنم دلدار دارم
دل از دیدار او بردار دارم
چو با دل میکنم دلدار اویست
که با من در یقین در گفت و گوی است
چو با دل میکنم دلدار دیدم
خود اندر عشق برخوردار دیدم
چو بادل میکنم من اندرین راه
حقیقت می نه بینم جز که دلخواه
چه با دل میکنم چون دل فنا شد
بدلدارم رسید و کل فنا شد
چه با دل میکنم این لحظه جانست
حقیقت جان و هم عین عیانست
چه با دل میکنم این لحظه ذاتست
برون از این مکان عین صفاتست
چه با دل میکنم این لحظه دلدار
مراکرده است ذات خود نمودار
که با من این زمان عین عیان است
فکنده پرده از رخ نی نهانست
که با من در نهان جانست واصف
منم از ذات جان پیوسته واحد
که با من این زمان در گفت و گویست
ز بهر ما چنین درجست و جویست
که با من این زمان یار است پیدا
ولی در لیس فی الدار است پیدا
که با من هر زمانی راز گوید
دگر منصور با تو باز گوید
که با من این زمان عین العیانست
دمادم با تو در شرح و بیانست
که با من این زمان اندر حقیقت
نمودار است در راه شریعت
که با من این چنین کرده است یاری
که کردستم ز عشقش پایداری
که با من اینچنین کرده است جانان
نخواهم کردنم در عشق پنهان
در این ره شیخ بسیار است اسرار
ولی ذاتست اینجا گه پدیدار
در این اعیان منصور است رفته
سخن چین چنین در عشق گفته
که گوید شیخ دیگر این چنین راز
مگر آنکو شود عین الیقین باز
دلش خود آنگهی اعیان به بیند
حقیقت رنگ یکرنگی به بیند
شود یکرنگ همچون ما درین راه
اگر دارد شود پیدا درین راه
شود یکرنگ همچون نور خورشید
بتابد در همه ذرات جاوید
شود یک رنگ همچون ما درین راه
اگر دارد شود پیدا درین راه
شود یکرنگ همچون نور خورشید
بتابد در همه ذرات جاوید
شود یک رنگ و یکرنگی ببیند
حقیقت رنگ یکرنگی به بیند
شود یکرنگ اندر بینشانی
بماند تا ابد در عشق فانی
شود یکرنگ در بحر حقیقت
سراسر محو گرداند شریعت
شود یکرنگ در بازار معنی
بگوید دمبدم اسرار معنی
شود یکرنگ بر مانند جوهر
نمود نور عشق او سراسر
شود یکرنگ در رنگ حقیقت
به بیند عشق نیرنگ حقیقت
شود یکرنگ در اسرار اینجا
شود از عشق برخوردار اینجا
شود یکرنگ اینجا همچو جانان
بگوید همچو ما او را زمردان
شود یکرنگ اینجا گه حقیقت
ز یکرنگی رسد اندر طریقت
شود یکرنگ اینجا در یقین او
بود در عشق جانان پیش بین او
شود یکرنگ آنگه در اناالحق
بگوید همچو ما اسرار مطلق
شود یکرنگ همچون ما یگانه
بماند تا ابد او جاودانه
شود یکرنگ همچون ما حقیقت
نماید راز خود پیدا حقیقت
درین ره عاشقی باید که در کار
که یکرنگی گزیند همچو پرگار
کند پرگار و اندرجا بماند
ولیکن نقش ناپیدا نماند
دل اندر نقش بستی ای یگانه
نماند تا ابد او جاودانه
دل اندر نقش بستی همچو او باش
کجا هرگز ببینی روی نقاش
دل اندر نقش بستستی حقیقت
نخواهد ماند این نقش طبیعت
دل اندر نقش بستی جاودان تو
نخواهی دید بیشک جان جان تو
دل اندر نقشی بستی آنگه ای دوست
که ازنقش خود بی آگهی دوست
دل اندر نقش بستی مرد خواهی
تو مراین نقش آخر بردخواهی
دل اندر نقش بستی با زمانی
کجانقاش را آخر بدانی
دل اندر نقش بستی در حقیقت
کجا نقاش کل آید پدیدت
نخواهد ماند نقشت جز که نقاش
از این معنی که گفتم باخبر باش
نخواهد ماند نقشت جاودانی
سزد گر بود نقاشت بدانی
نخواهد ماند نقشت آخر کار
نخواهد گشت گم در عین پرگار
نخواهد ماند نقشت غم مخور تو
یقین اینجا لقا را مینگر تو
تو مر نقاش را بشناسی تحقیق
که نقاشت دهد پیوسته توفیق
تو گر نقاش بشناسی برستی
ابا نقاش جاویدان نشستی
تو گر نقاش بشناسی تو اوئی
که با نقاش اندر گفت و گوئی
تو گر نقاش بشناسی درین راز
کند از روی خود مرپرده را باز
دگر نقاش بشناسی حقیقت
نماید در عیان نقش حقیقت
بدان نقاش و ایمن باش از خود
که باشی رسته تو از نیک و از بد
بدان نقاش اگر صاحب یقینی
که جز نقاش خود چیزی نه بینی
بدان نقاش و با اوباش دایم
که گرداند ترا در ذات قایم
بدان نقاش و اندر وی فنا گرد
که مانی اندرین عین فنا فرد
بدان نقاش را امروز ای شیخ
که تا گردی بکل پیروز ای شیخ
بدان نقاش و با او آشنا باش
ز دیدارش همیشه در بقا باش
بدان نقاش در بود وجودت
که نقش ذات خود اینجا نمودت
بدان نقاش بیچون در حقیقت
که چون کرده است این نقش طبیعت
بدان نقاش خود ای شیخ بیچون
که چون نقش تو بسته بیچه و چون
بدان نقاش خود ای شیخ زنهار
که نقش تو زخود کرده است اظهار
بدان نقاش خود ای شیخ عالم
که روی خویش بنموده است این دم
بدان نقاش تا بینی تو در خویش
که اعیان کرده در تو جوهر خویش
بدان نقاش سرّ لایزالی
که با نقاش در عین وصالی
تو بانقاش و نقاش است با تو
یکی در جملگی فاش است با تو
تو با نقاش خویش اندر جهانی
چو امر صانع خود را ندانی
تو با نقاش خویش و آشنا اوست
تو هستی بیوفا و با وفا اوست
تو نقاشی کنون ای شیخ در دید
یکی بنگر تو در اسرار توحید
تو با نقاش اینجا آشنا شو
چو او در بود جانها با فنا شو
تو با نقاش اینجا نقش بسته
در آخر میکند نقشت شکسته
چو نقشت بنگرد اینجا حقیقت
نماید دید خود او ناپدیدت
روی ز اینجا و در حسرت بمانی
خوری آنگه دریغ جاودانی
دریغ آن لحظه مر سودی ندارد
که هرگز درد بهبودی ندارد
در اینجا کار دارد دیدن یار
که ناگاهت کند او ناپدیدار
در اینجا کار دارد دیدن دوست
حقیقت گفتن و بشنیدن دوست
در اینجا کاردارد گربیابی
وگر تو فتنهٔ تو در نیابی
ترا درخواب نقشت مینماید
زناگه نقش خود اندر رباید
ترا در خواب نقشی کرده اظهار
در اینجا گاه اندرپنج و در چار
ترا در خواب کرده مینماید
درون هفت پرده مینماید
که چون این پرده برگیرد ز رخسار
ترا آنگه کند از خواب بیدار
توجه ز آن کین صورنا بود گردد
زیانت جملگی با سود گردد
تو سود خویش کن دیدار جانان
در اینجا صاحب اسرار جانان
تو مر نقاش خود در نقش بشناس
ز مرگ اینجایگه ای دوست مهراس
چه نقاش است بینائی چه باکست
که نقاش از حقیقت نور پاکست
چو نقاش است بینائی درین راه
چونقاش عجب داری تو همراه
چو نقاش است بینائی بآخر
ترا اظهار بودن کرده ظاهر
ازو برخور تواندر نقش بنگر
ز دید نقش اینجا گاه بگذر
ازو برخور اگر تو راز دانی
دو روزی کاندرین بود جهانی
ازو برخور که ناگه میرود او
بمانی صورتی بی گفت و بی گو
ازو برخور که تا جاوید مانی
بنورش بیصفت خورشید مانی
ازو برخور که آمد آشکاره
بباید کردنت جانان نظاره
اگر امروز از وی برخوری تو
هم امروزش حقیقت بنگری تو
اگر امروز بینی روی جانان
بمانی تاابد در کوی جانان
اگر امروز اینجا یار بینی
تو بیشک جاودان دیدار بینی
اگر امروز این اسرار ما را
حقیقت بشنوی گفتار ما را
ترا فردا بکار آید حقیقت
که باید رفت از دار طبیعت
بشیب خاک ناچیزی بمانده
بمانده عاقبت خاکی فشانده
وصالی بخش جانت را درین راه
که تا بیند در اینجا گه رخ شاه
وصالی بخش جانت را درین دید
که تا می بشنود اسرار توحید
وصالی بخش جان مانده در غم
که تا اینجا به بیند یار همدم
وصالی بخش جان از دید جانان
که بینددر یقین توحید جانان
وصالی بخش جان نازنین را
که تا یابد به کل عین الیقین را
وصالی بخش تا جان راز بیند
همی نقاش در خود باز بیند
وصالی بخش جانت در سوی دل
که تا با دل شوی از یار واصل
وصالی بخش جان را در وفایت
که تا می بنگرد دید لقایت
وصالی بخش جان ای دوست اینجا
که تا بیرون شوی از پوست اینجا
وصالی بخش جان ای شیخ از نور
که تا بیند به کل دیدارمنصور
حقیقت وصل جانان آشکار است
ولی زندیق باوصلش چه کار است
سخن با صادقان و واصلانست
دگر با عاشقان و صادقانست
سخن با واصلان گفتم حقیقت
در اسرار بر سفتم حقیقت
وصال یار دارد جان منصور
نمیبیند کسی جانان منصور
وصال یار دارد در اناالحق
که اینجا میزند در یارالحق
که داند تا چه صورت نداری
بجز دیدار منصورت نداری
که داند تا تو خود اندر کجائی
اگر خواهی نه گر خواهی نمائی
که داند سر ذات پاکت ای جان
که هم جانی و هم عشقی و جانان
که داند سر بیچون تو اینجا
بسرگردانست گردون تو اینجا
که داند جز تواندر ذات هر کس
تو دانائی درون جملگی بس
که داند جز تو غیب و غیب دانی
که راز جمله میدانی نهانی
که داند جز تو تا فردا چه باشد
بجز ذات تو پس جانا چه باشد
تمامت در تو حیرانند اینجا
تو دانا جمله نادانند اینجا
تمامت از تو و پیدا و تو از خویش
حجابی از جمال آورده در پیش
تمامت از تو پیدا و ندانند
که کلی خود توئی چندانکه خوانند
همه الکن شده در وصف ذاتت
فرو مانده بدریای صفاتت
که یارد تازند دم جز تو دردم
که بنموده است اندر نقش آدم
جمال خویش پنهانی حقیقت
که داند آنچه میدانی حقیقت
جمالت عاشقان دیدند اینجا
وصالت جمله بخریدند اینجا
چنان در جستجویت عقل مانده
که دست از جان و از دل برفشانده
رخی بنمای آخر دوستانت
گلیشان بخش هان از بوستانت
رخی بنمای و جان بنما بشادی
که جانرا در دلم دادی بدادی
رخی بنمای تا جان برفشانم
که جز این نیست درعین روانم
رخی بنمای تا خود را بسوزم
که از دیدارت اینجا نیکروزم
رخی بنمای و جان بستان زدرویش
که جز این نیست چیزی دیگرش پیش
رخی بنمای تا پنهان شوم من
نمائی ذات تا اعیان شوم من
منم حیران کوی دوست اینجا
بریده دست خود از پوست اینجا
منم حیران ز دیدار جمالت
بمانده بیخود اینجا کنگ و لالت
منم حیران ز دیدار تو جانا
که چون میگویم اسرار تو اینجا
منم حیران ز دیدت باز مانده
ز دید دوست صاحب راز مانده
منم حیران شده ای دوست درتو
که چون بگشادهٔ ای دوست درتو
منم حیران شده در روی خویت
یقین جان میدهم در آرزویت
چه شور است اینکه در عالم فکندی
خروشی در دل آدم فکندی
چو شور است اینکه در بازار عشق است
نگر منصور بین بردار عشق است
چه شور است اینکه در جان جهان است
مگر منصور بین عین العیان است
چه شور است این بگو با من خبرباز
که ناید کس که میگوید خبرباز
چه شور است این مگر صاحب فرانست
که درگفتار کل عین العیانست
چه شور است این بگو تا من بدانم
زشور و گفت در روی جهانم
چه شور است اینکه در دریای عشق است
مگر منصور ناپروای عشق است
چه شور است اینکه ما را دست داده است
که جان را دیداینجا دست دادست
چه شور است اینکه ما را در نهادست
که شوری در نهاد ما نهاده است
زند بحرم عجب شوری در اینجا
بگفت اسرار کل درروی دریا
بگفت اسرار و اندردار کردش
ز شاخ عشق برخوردار کردش
بکل اسرار گفت و جان جان شد
از آن اینجا نمودار عیان شد
توئی ای ذات بیچون و چگونه
درون بگرفته و اندر برون نه
توئی ای ذات بیچون تمامت
که اینجا میکنی شور و قیامت
توئی ای ذات بیچون در عیانم
که شور آورده در شرح و بیانم
توئی ای ذات بیچون در یقین تو
یقین میبینم ازعین الیقن تو
توئی ای ذات بیچون آشکاره
بروی دار خود برخود نظاره
توی منصور که بود اندرین راه
اناالحق میزنی اینجا تو ای شاه
توئی منصور ورنه او که باشد
بجز تو در جهان جز او که باشد
توئی منصور در دیدار اینجا
نمودار از تو پرده دار اینجا
توئی منصور شوری درفکنده
ورا آزاد کرده جمله بنده
توئی منصور در بازار معنی
حقیقت گفتهٔ اسرار معنی
توئی منصور در عین العیانی
نموده کل ز خود راز نهانی
توئی منصور اندر قربت لا
یکی بنمود او را لا بالّا
توئی منصور در دید خلایق
که میدانی تو اسرار خلایق
توئی منصور اندر گفت و گوئی
توی منصور و خود منصور جوئی
نبودم بی توام من یک دم ای دوست
کنون میبینمت چون مغز و در پوست
ترا از دست اکنون چون گذارم
تو خواهی بود جانان پایدارم
ترا ازدست چون بگذارم ای یار
که خواهی کردن اینجا ناپدیدار
ترا من جان شیرین دانم ای دل
که مقصود منی در هر دو حاصل
برویت زندهام اندر سردار
ببویت زندهام و از جان خبردار
خریدار تو مائیم و دگر نیست
بجز من از وصالت کس خبر نیست
خریدار تو مائیم اندرین راه
وگرنه نیست کس از راز آگاه
خریدار تو مائیم از دل و جان
که در راهت ببازم دیده و جان
خریدار تو مائیم و تو دانی
که ما را با تو این راز نهانی
خریدار تو مائیم از حقیقت
که بیشک آگهیم از دید دیدت
خریدار تو مائیم اندر اینجا
تو میدانی که هستی شاه دانا
دلی پر خون و جانی سوگواریم
بجز این چیز دیگر مینداریم
ازان تست این هم در حقیقت
سخن کی باز گویم از طبیعت
طبیعت شد خجل در راهت ای جان
چه ماند در یقین آگاهت ای جان
طبیعت محو شد چون سوگواری
که همچون تو به بیند باز یاری
طبیعت شد خجل در گفتگویت
از آن میمیرم اندر آرزویت
طبیعت شد خجل با خود چه چیزی
کسی کز دید تودارد عزیزی
حقیقت جان خجل دل بازمانده
عجایب جسم و جان در راز مانده
بباید کاملی مانند منصور
که اینجا گه کند ذات تو منصور
بباید کاملی ماننده من
که اسرارت کند ای دوست روشن
بباید کاملی چون من بگفتار
که بنماید عیانت بر سردار
بباید کاملی پاکیزه گوهر
که گوید راز تو در بحر و در بر
منم راز تو گفته سوی دریا
رسیده ماهیانت تا بر شاه
منم راز تو گفته در سوی کوه
فتاده او ز پا از فکر و اندوه
منم راز تو گفته با زمینت
زمین دیده زمین عین الیقینت
منم راز توگفته باز آتش
از آن آتش همی سوزد عجب خوش
منم راز تو گفته در سوی باد
جهانت کرد یاد آر عشق آباد
منم راز تو گفته در سوی آب
دوان از عشق رویت شد به اشتاب
منم راز تو گفته سوی خورشید
بسی گردان شده در عشق جاوید
منم راز تو گفته در سوی کوه
فکنده زلزله در بار اندوه
منم راز تو گفته در سوی ماه
گذاران گشت هر مه سوی خرگاه
منم راز تو گفته با تمامت
حقیقت نیز با اهل قیامت
وصالت درهمه بیشک بدیدم
ازان بیشک بدید تو رسیدم
وصالت در همه پیداست امروز
چنین شور از وصالت خاست امروز
وصالت جان من اینجا ربوده
ز تو گفته یقین از تو شنوده
وصالت در دلم آتش فکنده
عجب شوری در او بس خوش فکنده
وصالت سوخت سر تا پای منصور
ترا دیدم ترا یکتای منصور
وصالت سوخت جانم تا بدانی
توی پنهانم و دیگر تو دانی
عجب حالیست جانا اندر اینجا
که بگشادم من تنها در اینجا
درم بگشادهٔ در گفت و در گوی
بگو اکنون دگر درجست و درجوی
اگر جانم رود من سر برآرم
نمود عشق را اندر سرآرم
چه باشد شور دنیا شور عقبی
ترا بنمایم این در جمله مولی
چه باشد گر تو خود بنمائی اینجا
که اندر ذات خود یکتائی اینجا
دو عالم بیشکی بر هم زنم من
اگر بنمایم اینجا جان روشن
چو من اینجاترا بینم عیان باز
نمائی این زمانم بر سر دار
عیان بینم اگرچه بینشانی
کنون در من ز خود توحید خوانی
عیان میبینمت اندر خلایق
کجاآیم بنزدیک تولایق
عیان میبینمت اما نهانی
همی گویم ترا رازم تودانی
منم دیوانهٔ عشق تو گشته
منم تخم محبت جمله کشته
منم دیوانهٔ سودایت ای جان
یقین میبینم از هر جانبی جان
منم دیوانهٔ سودای دردت
شده بی دینم اندر عشق فردت
منم دیوانه در سودای رازت
که اینجا دیدهام دیدار بازت
منم دیوانهٔ عین الیقینت
که دیدم ذات پاک اوّلینت
منم دیوانه از دیدارت ای جان
دمادم گفتهام اسرارت ای جان
دلم بربودهٔ در قصد جانی
دل و جان میبری اینجا نهانی
دلم بربودهٔ در عشق هجران
از آن اینجا بماندم بیخبر ز آن
دلم بربودهٔ در عشق بازی
ندانم تا چه دیگر عشق بازی
دلم بربودهٔ ای جان جمله
ز من تنها ربودی ز آن جمله
دلم بر بودهٔ زانم درین راه
ترا دلدار کرده بیشکی شاه
حقیقت هم دل و هم جان توداری
درین پیدائیت پنهان توداری
نظر اینجا مگردان آخر کار
اناالحق گوی ای دلدار با یار
نظر آخر مگردان تا به بینند
کسانی کاندرین صاحب یقینند
نظر آخر مگردان اندر این راز
اناالحق گوی بی نقش صورباز
نظر آخر مگردان از دل من
اناالحق گوی بی نقش گل من
نظر آخرمگردان این جهان بین
حقیقت ازدمت راز نهان بین
نظر داری تو با ما راز آنیم
که اینجا گاه غوغای جهانیم
نظر داری تو با ما از دل و جان
که میگوئیم رازت از دل و جان
نظر داری تو با ما در حقیقت
کاناالحق میزند خون طبیعت
نظر داری تو با ما آخر کار
که بنمائی جمال خویش اظهار
نظر داری تو با ما از عنایت
نظر کرده ببخشیده هدایت
نظر داری تو با ما بیش از آنی
که اینجا دادیم راز نهانی
نظر داری توبا ما ای خداوند
که تا بیرون کنی مسکین از این بند
نظر داری تو با ماراست اینست
مرا از ذات خود در خواب اینست
چنان کاول نمودی آخرم آن
نمائی تا بود ذات تو یکسان
چنان کاول نمودی آخر کار
همان لذت ز ذات خود پدیدار
چنان کاول نمودی راز بیچون
همان بنمای اینجا بیچه و چون
چنان کاول نمودی جان جانم
همان بنمای در آخر عیانم
چنان کاول نمودی بود بودم
همان بنمای آخر در نمودم
همان کاول نمودی بازم اینجا
نما تا جسم وجان در بازم اینجا
حقیقت من کیم اعیان توئی دوست
درون جان ودل پنهان توئی دوست
به پنهانی دلم بردی و جانم
عیان بر تا همه خلق جهانم
کنند اقرار بر منصور اعیان
که سر میبازد از عشق دل و جان
دریغا از نمودت چون کنم من
که خواهد ماند این اسرار روشن
دلم خونست اندر قربت تو
نخواهددید جز از حضرت تو
دلم خونست در راهت فتاده
دمادم خون ازو اینجاگشاده
دلم خونست اندر پاکبازی
حقیقت یافت از تو بینیازی
دلم خونست در خاک و طپانست
بامید تو اینجا او عیانست
دلم خونست از سودای عشقت
بمانده درجهان رسوای عشقت
دلم خونست وجانم غرقه در خون
فتاده راز تو از پرده بیرون
ز سودای تو در خونم چنین راز
نظر کن در دل مسکین افکار
ز سودای تو درخونم بمانده
بیک ره دست از خود برفشانده
جمال خویش بنمودی مرا تو
فکنده مر مرا اندر فنا تو
دل مسکین من خاک ره تست
میان خاک و خون او آگه تست
نبایستت از اول رخنمودن
ز ما جان و دل اینجا گه ربودن
چو بنمودی و بربودی چه گویم
توئی اندر درون اکنون چگویم
توئی جانا کنون منصور گم شد
از اول تا بآخر در فنا بد
کنون گم شد دل منصوراینجا
توی درجسم و جان کل نور اینجا
منزه دانمت درعین توحید
یکی دیدم یکی دیدم یکی دید
یکی دیدم ز تو در بینشانی
از آن کردم در اینجا جان فشانی
یکی دیدم ز تو اعیان ذرات
از آن من وصف تو میخوانم از ذات
یکی دیدم ترا اینجا دوئی نیست
منم محو و در اینجا جز دوئی نیست
یکی دیدم ترا اندر لقایت
از آن خواهم شد اینجا گه فدایت
فنایت را بقائی بخش ما را
در آخر کل بقائی بخش ما را
فنایت خوشتر آمد در نمودم
که در اول فنای محض بودم
فنایت خوشتر آمد در عیانم
ازآن گشتم فنا زیرا که دانم
که در عین فنا بینم ترا من
فنا دانم یقین اسرار روشن
عیانت کردهٔ با ما دمادم
از آنم در فنای عشق خرم
نماندم عقل و جان و دل بیکبار
همی گویم که اینجا پرده بردار
از این پرده که در کون و مکانست
هزاران شور اینجا و فغان است
عجایب پردهٔ جان بستهٔ تو
نمود خود بدان پیوستهٔ تو
حقیقت پردهٔ ذات تو بستست
از آنم پرده اینجا گه گسسته است
چنانت عاشقم در عشقبازی
که اندر پرده کردی برده بازی
چنانت عاشقم اینجا در اسرار
که کلّی پرده کردم باز ای یار
دریدی پردهٔ منصور مسکین
ز شوق مهر خود نی از سرکین
دریدی پردهٔ ما را بیکبار
نه بس بود این که کردستیم بردار
دریدی پردهٔ ما در جهان تو
پس آنگه کردیم شور و فغان تو
دریدی پردهٔ ما در حقیقت
که تا دیدیم یک دیدار دیدت
دریدی پردهٔ ما تا بدانند
ولیکن دوست این یکتا بدانند
جمالت از پس پرده عیان است
از آن شور اناالحق درجهانست
از آن شور اناالحق خاست اینجا
که وصل تو به کل پیداست اینجا
از آن شور اناالحق درنمود است
که رخسار تو دیدارم نمود است
از آن شوراناالحق خاست در دل
که دیدار عیانم هست حاصل
از آن شور اناالحق خاست در جان
که پیداگشت این اسرار پنهان
جهان جان توئی و سر مطلق
که میگوئی ز ذات خود اناالحق
اناالحق خود زدی در ذات منصور
بگفتی تا شدی در عشق مشهور
زبانم لال شد از گفتن دوست
که میبینم یقین مغز تو از پوست
ابا تو این زمان راز است فاشم
ندانم من کیم ذات تو باشم
ابا تو جان و سر اندر میانست
اناالحق گوی ذاتت عین جانست
چه چیزی جملهٔ در جملگی گم
همه قطره توئی اعیان قلزم
از آنت دمبدم من بحر خوانم
که در بحر تو من غواص زانم
مرا از بحر تو دیدار بوده است
که از بحر توام جوهر نموده است
مرا بخشیدهٔ یک جوهر ای یار
که آن میبینم اندر جمله دیدار
مرا از جوهر عشقت حقیقت
نمودار است ازدیدار دیدت
تو فانی باشی و هر دو توئی دوست
حقیقت دانمت هم مغز و هم پوست
توجانی و تنی و بود بودی
درین تن بود بود خود نمودی
چنان منصور با تو درجهانست
که بیشک با تودر شرح و بیانست
چنان منصور باتو در نمود است
که کلی با تو درگفت و شنود است
بکش منصور جانا هم دراینجا
که بگشادی ورا کلی در اینجا
تو میدانی حقیقت راز منصور
توئی انجام و هم آغاز منصور
اگر صد سال باشم بر سر دار
تراگویم حقیقت وصف دلدار
حقیقت حبّهٔ نبود درین راه
توئی از وصف ذات خویش آگاه
توی از وصف خود آگاه و کس نه
بجز تو درجهان فریادرس نه
توئی در وصف خود پیوسته گویا
توئی مر ذات خود پیوسته جویا
توی اینجا شناسای کمالت
نمای آنگاه خود خواهی وصالت
توئی اینجا شناسای وجودت
حقیقت خویش دانی بود بودت
تو بیشک واقفی برجمله اشیا
همه اشیا ز ذات تست پیدا
تو بیشک واقفی بر درد عشاق
توئی در آخرین مرمرد عشاق
تو بیشک واقفی در عین هستی
نمود ذات خود خود میپرستی
تو بیشک واقفی بر کل اسرار
توئی ذات خود اینجاگه طلبکار
تو بیشک در درون جان حقیقت
بخود پیدا زجان پنهان حقیقت
توئی گفته اناالحق در جهانت
اناالحق کرده واقف دوستانت
توئی گفته اناالحق خود بخود تو
یقین فارغ شده از نیک و بد تو
توئی گفته اناالحق بر سر دار
همه عشاق را کرده خبردار
توئی گفته اناالحق بر زبانم
من بیچاره رسوای جهانم
توئی گفته اناالحق در جهان تو
توئی هستی همه کون و مکان تو
توئی گفته اناالحق با همه تو
فکنده بود من در دمدمه تو
تو گفتی و مرا بردار کردی
مرا از خویش برخوردار کردی
تو گفتی در میان منصور بردار
حقیقت او ز گفت تو خبردار
جهانی عاشقان در جستجویت
فتاده در پی این گفتگویت
جهانی عاشقان اینجا طلبکار
ترا و تو چنین اندر سردار
جهانی در جهان گفت و گویند
ترا اینجایگه در جستجویند
برافکن پردهٔ عزت ز دیدار
نمود خود تمامت را پدیدار
برافکن پرده از رخسار جانا
نما بر عاشقان دیدار جانا
برافکن پرده تا رویت به بینند
کسانی کاندرین سر در یقینند
برافکن پرده از دیدار هستی
که تا توبه کنند از بت پرستی
برافکن پرده و خلقی بسوزان
ولی منصور را کلی بسوزان
برافکن پرده ای جان خلایق
بکن امروز مهمان خلایق
برافکن پردهٔ عزلت درین راه
همه گردان ز فعل خویش آگاه
برافکن پرده از منصور بنیوش
لباس سرّ خود در جمله درپوش
برافکن پرده از عین تمامت
که بگرفتست این شور و قیامت
برافکن پرده از شمع حقیقت
منور کن رخ جمع حقیقت
برافکن پرده از شمع سرافراز
وجود جمله همچون شمع بگداز
برافکن پرده ای شمع جهانسوز
وجود جمله هم جان و جهانسوز
برافکن پرده ای شمع جهان تو
که تا بینندت ای جمع جهان تو
برافکن پرده چون منصور حلاج
وجود عاشقان را ساز آماج
برافکن پرده از روی همایون
که راز از پرده افتادست بیرون
برافکن پرده از عین العیانت
که تا بینند مر خلق جهانت
برافکن پرده از دیدار عشاق
که با تست این زمان اسرار عشاق
برافکن پرده ورنه من کنم باز
که خواهم گشت در راه تو جانباز
برافکن پرده ورنه من حقیقت
کنم باز و شوم روشن حقیقت
برافکن پرده و بنمای خورشید
که کشتی عاشقان از بهر امید
برافکن پرده و بنمای رویت
که کل افتند اندر خاک کویت
جمال خویش کن اظهار برخویش
مر این پرده کنون بردار از پیش
جمال خویش کن اظهار ما را
بکن در عشق برخوردار ما را
جمال خویش کن اظهار جانا
همی گویم ترا بردار اینجا
دل عشاق در ذاتت اسیر است
رخش مهر است یا بدر منیر است
دل عشاق افتاده است در خون
که تا از پرده کی آئی تو بیرون
دل عشاق در خونست جانا
که وصفت آخرت چونست جانا
نه چندانست وصلت در دل و جان
که بتوان گفت اینجا گاه آسان
نه چندانست دیدار تو دیدن
حقیقت آخر کار تو دیدن
نه آسانست با تو عشق بازی
که بتوانی که با کس عشقبازی
نه آسانست اینجا دیدن تو
بجان میبایدت بخریدن تو
نه آسانست اینجا عشقت ای یار
ولی خواهم که گردم ناپدیدار
دم وصلت نه کل بینم حقیقت
که میبینم من اینجاگه حقیقت
دمی وصلی ز کل بخشم در اینجا
که بیشک ناشده وصلم در اینجا
دمی وصلی ز کل بخشم عیانم
که کرده همچو این گفتار جانم
دمی وصلی ز کل بخشم تو جان را
که پنهان کردم اندر تو عیان را
وصال کل مرا میباید و بس
که تا کارم یقین بگشاید و بس
وصال کل مرا میباید ای یار
که این پرده براندازم بیکبار
وصال کل مرا میباید ای دوست
که یکباره بسوزانم رگ و پوست
وصال کل مرا میباید ای جان
که گرداند مرا دیدار اعیان
وصال کل دهم تا جان فشانم
حقیقت چون در این دو جان فشانم
دوعالم منتظر از بهر منصور
نظر کرده بلطف و قهر منصور
دو عالم منتظر اندر وصالم
که چون باشد بآخر عین حالم
دو عالم منتظر در عین رازم
که تا جان و جهان چون بر تو بازم
دو عالم منتظر در حضرت تو
مرا بینند اندر قربت تو
دو عالم از توحیران مانده امروز
همه درگریه و من در چنین سوز
ز سوز عشق من عالم بسوزان
وجود عالم و آدم بسوزان
ز سوز عشق تو میسوختم هان
چنین مر آتشی افروختم جان
همی گویم ترا تو راز دانی
یقین شاید که از خود بازدانی
ز وصفت ماندهام حیران در اینجا
فلک در ذات ما گردان در اینجا
ز وصفت ماندهام حیران و سرمست
اناالحق میزند در بود تو دست
ز وصفت ماندهام حیران و افکار
همی گویم عیانت بر سر دار
ز وصفت ماندهام حیران و مجروح
دمادم میدهی تو قوت روح
ز وصفت ماندهام غمگین در اینجا
که میبینم چنین تمکین در اینجا
ز وصفت ماندهام در ناتوانی
که خواهی کردنم در عشق فانی
ز وصفت ماندهام اندر بلا من
که میخواهم که بینم کل لقا من
ز وصفت ماندهام درخویش امروز
تو پرده کردهٔ در خویش امروز
ابا خورشید دارم آشنائی
توی خورشید و من در روشنائی
توئی خورشید کل بنموده رخسار
درین بود وجودم گشت اظهار
توئی خورشید در عین الیقینم
بجز روی تو درعالم نه بینم
توئی خورشید ومن عین صفاتت
دمادم میکنم من وصف ذاتت
توئی خورشید و من مانند ذرات
دمادم میکنم تقریر آیات
توئی خورشید پنهان گشته در دل
حقیقت تخم بودت کشته در دل
تو خورشیدی میان جان عشاق
یقین پیدا و هم پنهان عشاق
توئی خورشید و من خاک ره تو
حقیقت هستم ای جان آگه تو
تو خورشیدی و من ذاتم حقیقت
که میبینم در اینجا دید دیدت
تو خورشیدی و من راز نهانت
ز نورت میکنم شرح و بیانت
توخورشیدی چگویم من درین راز
تو میآئی و دیگر میشوی باز
تو خورشیدی که بودت آشکار است
عیان تو تمامت در نظار است
تو خورشیدی که درآئینه هستی
هر آیینه در آیینه تو هستی
در این آیینه منصور است نوری
در این آیت به بین عین حضوری
در این آیینه پیدائی همیشه
دگر آیینه بنمائی همیشه
در این آیینه دیده عکس رویت
هر آئینه شدم در گفت و گویت
در این آیینه دیدم من جمالت
شدم گویا من از شوق وصالت
در این آیینه دیدستم ترا من
که آیینه زنور تست روشن
در این آیینه چون شمعی فروزان
تو این آیینه اینجا گه بسوزان
در این آیینه گفتستی اناالحق
هر آئینه چو خود دیدی تو مطلق
در این آیینه هر آیینه دانی
که بنمائی همه راز نهانی
در این آیینه بنمودی جمالت
ربودی جان منصور جلالت
در این آیینه پیدائی و پنهان
نمائی هر زمان راز دگر بیان
در این آیینه ذاتی آشکاره
هر آیینه جمال خود نظاره
کنی در آینه خود را نگاهی
ندارد کس در این آیینه راهی
که پیدا جمالت را به بیند
یقین عکس جلالت را به بیند
دل پاکیزه میباید درین سر
که بیند ذاتت از آیینه ظاهر
دل پاکیزه میباید درین راز
که تا بیند رخت در آینه باز
دلی پاکیزه میباید حقیقت
که در آیینه بیند دید دیدت
دل پاکیزه باید بر سر دار
که کل ز آیینه بیند روی دلدار
هر آیینه تو در منصور نوری
حقیقت بیشکی ذوق حضوری
هر آئینه تو در منصور رازی
که با خود میکنی این عشقبازی
هر آئینه تو در منصور هستی
بت منصور در اینجا شکستی
هر آئینه تو در منصور جانی
ابا او گفتهٔ راز نهانی
هر آیینه ترا بینم در اینجا
بجز تو هیچ نگزینم در اینجا
هر آئینه بریدی دستم ای دوست
ز بوی خویش کردی مستم ای دوست
هر آینه اناالحق میزنی خویش
حجابت بر گرفته دوست از پیش
هر آیینه جلالت باز دیدم
در اینجا گه جمالت باز دیدم
هر آیینه عیانی در نمودم
درین روی جهانی در نمودم
هر آیینه جمالت بی نشان است
در آیینه چنین شرح و بیانست
هر آیینه توئی و می ندانند
فتاده در دوئی و میندانند
هر آیینه توئی ای صاحب راز
اناالحق گفته اندر آینه باز
در این آیینه گفتستی اناالحق
تو حقی گفتهٔ اسرار مطلق
از این آیینه گفتستی تو اسرار
چرا کز ذات خود هستی خبردار
از این آیینه دیدستی تو خود باز
همی گوئی یقین از نیک و بد باز
درین آیینه دیدستی سراسر
از آن در عشق پیوستی سراسر
بدو نیک تو یکسانست با تو
مرا این سان نه آسانست با تو
تو هر کس را که میخوانی بخوانی
منم بنده بکن آنچه تودانی
نه برگردد ز تو منصور حلاج
گرش اینجا کنی از تیر آماج
نه برگردد ز تو تا عین آتش
ترا بیند ترا داند همه خوش
نه برگردد ز قهر و کینه تو
که منصور است کل دیرینهٔ تو
نه برگردد ز تو ای شاه اینجا
تو کردستی ورا آگاه اینجا
چو آگاهی منصور از تو باشد
چرا اینجایگه دور از تو باشد
چو آگاهی منصور است از تو
از آن در جمله مشهور است از تو
چو آگاهی آگاهی است ما را
حقیقت از تو مر شاهی است ما را
تو شاهی من گدای درگه تو
ز عجز افتاده بر خاک ره تو
تو شاهی جملگی اینجا گدایند
ترا بینان ز دیدت آشنایند
تو شاهی و تمامت بندهٔ تو
ببوی عشق اینجا زندهٔ تو
تو شاهی جمله اینجا در گدائی
ترا خواهند و با تو آشنائی
تو شاهی در حقیقت من گدایم
که بادید تو اینجا آشنایم
تو شاهی در حقیقت بندهٔ خود
بنور خویش کن تا بندهٔ خود
تو شاهی بنده را بنواز امروز
حقیقت کن ورا امروز پیروز
تو شاهی بنده را بنواز از خود
فنا گردان ورا از نیک و از بد
تو شاهی بنده را بنواز ای شاه
تو برگیرش کنون ازخاک این راه
خبر دارم که در آیینه جانی
نمائی مر مرا راز نهانی
از اول تا بآخر من تو دیدم
تو گردان جان ز دیدم ناپدیدم
از اول تا بآخر نیست جز تو
حقیقت جمله ظاهر نیست جز تو
از اول تا بآخر ذات پاکی
نموده روی در ذرات خاکی
از اول تا بآخر تو یکیئی
از آن بودی از آن یک بیشکیئی
از اول تا بآخر دیدمت باز
ز چه از دیدنت انجام و آغاز
ز آغازت خبر اینجا که دارد؟
کسی اسرار عشقت پای دارد
ز آغازت خبر او یافت اینجا
که شد در بودت اینجاگاه یکتا
ز آغازت خبر او یافت از بود
که شد دید تو کلی گفت معبود
ز آغاز تو هستم باخبر من
یکی بوده است دارم این نظر من
ز آغاز تو و انجامت اینجا
خبردارم بخورده جامت اینجا
منم جام تو خورده تا بدانی
دریده هفت پرده تا بدانی
منم جام تو خورده در حقیقت
ز مستی دم زده اندر شریعت
منم از جام تومست جلالت
نظر دارم درین عین وصالت
منم خورده ز دست تو یقین جام
ز رویت دیدهام آغاز و انجام
منم بیهوش با هوش اوفتاده
بحکم و رأی تو گردن نهاده
اگر مستم یقین جام تو خوردم
غم عشق از سرانجام تو خوردم
اگر مستم تو هشیارم کنی باز
تمامی در درون ناز خود راز
اگر مستم مرا هشیار گردان
ز خواب مستیم بیدار گردان
اگرمستم من از دست تو مستم
حقیقت کشتهٔ عهد الستم
اگر مستم من از دیدار رویت
از آن افتادهام در گفت و گویت
اگر مستم من از دیدارت اینجا
دمادم گویمت اسرارت اینجا
اگر مستم من از دیدارت ای جان
بمستی گفتهام اسرارت ای جان
بمستی راز تو من فاش گفتم
به پیش رند و هر اوباش گفتم
بحق رازت در اینجا گفتهام من
در اسرارت اینجا سفتهام من
بمستی گفتم اسرار تو ای دوست
حقیقت بر سر دار تو ای دوست
بمستی گفتم اسرار تو با خاص
ز تو میخواهم اینجاگاه اخلاص
بمستی گفتم اسرار تو با عام
همی خواهم ز انعام تو با عام
وگرنه میکنم مستی در اینجا
حقیقت میکنم هستی در اینجا
بمستی گفتم اسرارت حقیقت
منم هم مست و هشیارت حقیقت
اگر کامم دهی اینجا بآخر
کنی در بود خود پیدا بآخر
وگرنه میکنم مستی در اینجا
حقیقت میکنم مستی در اینجا
چنان مستم ز دیدارت که دانی
مرا میبایدم کز من رهانی
ز دست عقل اینجا من اسیرم
فرو ماندم درین غوغا بمیرم
چنان ازدست عقل افتادم از پای
که از عشقم گرفتار اندر اینجای
اگر من مست و هشیارم همیشه
در اینجا گه ترا یارم همیشه
ز مستی عقل میراند دمادم
خلافم عقل میداند دمادم
خلاف عقل خواهم خورد از این می
که گردم محو کلی من زلاشیی
خلاف عقل خواهم خورد از این جام
که میبینم بقای خود سرانجام
بده ساقی دگر جامی بمنصور
که حق گوید ز حق تا نفخهٔ صور
بده جامی دگر تا مست گردم
برانم عقل و دیگر مست گردم
بده جام دگر ساقی بدرویش
مهل چیزی بده باقی بدرویش
بده ساقی دگر جامی کهمستم
بت خود را در این مستی شکستم
بده جامی دگر تا گویمت راز
بگویم رازت اینجا جمله سرباز
بده جامی دگر در دست ازصاف
که الحق ما زدیم از قاف تا قاف
بده جامی که در عین الیقینم
بجز تو هیچ در عالم نه بینم
بده جامی که خواهد سوخت جانم
نمایم راز با کل از نهانم
بده جامی که ذات لامکانی
مرا امروز کلی در عیانی
بده جامی که منصور است خسته
بجز تو دست ازعالم بشسته
بده جامی که منصور است بیچون
ترا وی بیند اینجا بیچه و چون
بده جامی که مستم ای یگانه
ترا بینم که هستی جاودانه
بده جامی دگر ساقی بمنصور
که تا کل دردمد در جملگی صور
بده جامی دگر تا جان دهم باز
بجان خویشتن منت نهم باز
بده جامی دگر کاندر فنائیم
در آن جامت دگر مستی نمائیم
درین مستی بده کامم در اینجا
برافکن صورت و نامم در اینجا
درین مستی نه بینم هیچ نبود
جهان بر چشم من جز هیچ نبود
ترا بینم در اینجا یار دلخواه
اگر خواهی تو از من جان و دل خواه
همه اینجا فدای خاک کویت
سرم گردان درین میدان چو گویت
دلم خون گشت ای ساقی اسرار
بده جامی ز مشتاقی اسرار
که درجانست از تو های و هویم
درون جانی و در آرزویم
که بنمائی جمال خود تمامت
که تا بینند این شور وقیامت
هوالله میندانم بیش از این من
هوالله گفتهام کل پیش از اینمن
حقیقت ای جنید کامران تو
بیاب اسرار ما کلی روان تو
حقیقت ای جنید پاک دیدی
مر این اسرارها کز من شنیدی
چگونه سر توحیدش نخوانم
نظرداری تو در شرح و بیانم
چنین توحید باید گفت او را
که تا باشد حقیقت مر نکو را
چنین توحید باید گفت اینجا
که مغز از پوست کردم باز زیبا
چنین توحید باید گفت مشتاق
که تاگردد حقیقت در عیان طاق
زهی توحید ما با یار بیچون
که بنمودستم از دیدار بی چون
زهی توحید ما با شاه جمله
کزو هستیم یقین آگاه جمله
زهی توحید ما با جان جانها
زهی معنی دو صد شرح و بیانها
اگر ره بردهٔ در پردهٔ راز
نقاب از صورت و معنی برانداز
برافکن این زمانت روح از رخ
که آرد لحظه لحظه عین پاسخ
چه گویم شرح این اسرار دیگر
که ما را عشق بازی بار دیگر
نمود واصل این هر دو جهانست
مرا از گفت بی نام و نشان است
چنان شادم که در دنیای غدار
نمیآیم من از شادی پدیدار
ز دامم آخر است اینجا رهائی
که دیدم کل جهان عین خدائی
کنون وقت وصال و شادمانی
که جانان دیدهام در زندگانی
مرا از زندگانی حاصل این است
که درجان و دلم عین الیقین است
رسیدم در بر حق الیقین باز
بدیدم اولین و آخرین باز
چو اول یافتم اسرار آخر
مرا آن باشد اینجا گاه ظاهر
مرا مقصود از این بد سر اسرار
که هیلاجم نمود اینجا دگر باز
کنون چون از رخ او وصل دیدم
مر او رادر میانه اصل دیدم
وصال ما کنون در گفت اویست
که بیشک اوست کاندر گفتگویست
حقیقت هر که او الله بیند
تمامت نور الاالله بیند
هر آنکو جست اینجا دید رویش
اگر باشد چو من در خاک کویش
حقیقت حق در اینست ای برادر
که آخر در یقین است ای برادر
که حق بنمود اول عشق دیدار
در آخر گشت او هم ناپدیدار
کلاه عشق جانان داد هرکس
همو قدر کله میداند و بس
کلاه فقر هر کس را که دادند
در معنی بروی او گشادند
کلاه فقر پنداری تو بازیست
کله هر کس بیابد سر ببازیست
سر و جان اندرین ره همچو عطار
کلاه آنگه ترا بخشد عیان یار
کنون وقت سر است کامد کلاهم
که میباید شدن در نزد شاهم
کله داریم اکنون از سرباز
کجا باشیم اینجا همسر راز
سر ما بهر پای جان جانست
که در این سرکشی راز نهان است
سر ما بهر خاک رهگذار است
که دنیا نزد ما چون رهگذار است
چه باشد جان و سر تا در کف دوست
کنم کین خود نباشد لایق دوست
نمود عشق جانان چون نمودم
زیان اینجایگه شد جمله سودم
الا تاچند سرگردان شوی تو
چو چرخ از هر صفت گردانشوی تو
طلبکاری دلا اینجا طلبکار
میان عاشقان صاحب اسرار
کنون وقتست تا گوهر فشانی
بجای خاک ره عنبر فشانی
فراقت رفت و وصل آمد پدیدار
چو فرعت رفت اصل آمد پدیدار
چو مقصود تو اصل است از میانه
از اینجا یاب وصل جاودانه
ترا اکنون چو در وصل است امید
چو ذرهٔ بودی و گشتی تو خورشید
چنانت عشق بنموده است دیدار
که خواهی گشت کلی ناپدیدار
فنا خواهی بدن یک دم بقابین
تو از پیش فنا عین بقا ین
ترا اصل از فنا بد تا بدانی
فنا اصل بقا بد تا بدانی
حقیقت نیست بودی هست گشتی
سوی ذرات عالم بر گذشتی
بدیدی آنچه کس نادید اینجا
شنیدی آنچه کس نشنید اینجا
فراغت جوی اکنون با قناعت
که چیزی نیست خوشتر از قناعت
بکنج خلوت ار شادان نشینی
جمال یار بیهمتا به بینی
مرا این زندگی با معنی افتاد
ابا نفسم حقیقت دعوی افتاد
چنانم نفس کافر شد مسلمان
که چیزی می نه بیند جز که جانان
چنان اینجا عیان یار دارد
که گویی او همه دیدار دارد
حقیقت در حقیقت راه برده است
ره خود را بنزد شاه برده است
بجز شه هیچکس او را ندید او
اباشه گفت و هم از شه شنید او
چو جایش داد نزد خویشتن شاه
از آن پیوسته آگاهست از شاه
نباشد هیچ خوشتر از معانی
که معین بهتر است از زندگانی
کمالش آخر آمد به ز اول
ولی آگاه میباشد معطل
بنزد شاه دارد چون کمالش
هم از شاهست دیدار وصالش
حقیقت گشت اینجا گه زبونم
من او دانم در اینجا گه که چونم
چو وقت اینست ای دل در حقیقت
که بسپردی به کل راه شریعت
مرو بیرون ز شرع اینجا زمانی
همی پرداز از وی داستانی
چوداری وصل شاه اینجا چه جوئی
چو او با تست دیگر می چه جوئی
ترا افتاد اگر افتاد کاری
که کس را از تو بر دل نیست باری
ندیدی غمخور کس در جهان تو
از آنی در همه عالم نهان تو
حقیقت غم خورت اینجای یار است
ترا با دیگران اکنون چه کار است
کنون در عین خلوت باش هشیار
مکن مستی بدل میباش هشیار
بنور شرع جان خود برافروز
ز نور عشق خوش میساز و میسوز
دمادم راز جانان گوی اینجا
که بردستی حقیقت گوی اینجا
فراقت شد وصالت آخر کار
حقیقت برده میخواهد بیکبار
فکندن با جمالش باز بینی
شوی تو از میان و راز بینی
ابی صورت تو باشی در خدائی
ازین گفتارها می با خودآئی
ترا امروز بخت و شادکامی
که از جانان توئی با شادکامی
بر آنکامت چو یارت هست در بر
ازین در گاه تو یک ذره مگذر
بروی دوست هان خرسند میباش
درین صورت ابی پیوند میباش
چنان کاول ز بیرون مرده بودی
رهی کاول بجانان برده بودی
همان ره جوی وز آن ره می مشو دور
که این راهست راه عشق منصور
ترا منصور کرد اینجا هدایت
به بخشیدت به کل عین سعادت
همه منصور داری در جهان تو
گذشته بیشک از کون و مکان تو
چو آخر این چنین خواهد بدن کار
میان اهل دل هان گام بردار
دمادم از وصالش خرمی کن
ابا ذرات عالم همدمی کن
دو روزی کاندرین دار فنائی
مکن هم از جلیسانت جدائی
همه از یار دان و غیر بگذار
پس آنگه کعبه را بادیر بگذار
وصال کعبه چون داری در اینجا
ترادادند ره در کعبه تنها
حقیقت دوستان را خوان تو در پیش
مکن دوری از ایشان و بیندیش
اگر صد قرن یابی زندگانی
یقین مر مردنت چاره ندانی
بباید مرد آخر در وجودت
که در مردن بیابی بود بودت
چو مرده زنده باشی در جهان تو
حقیقت یادگیر این رایگان تو
بمیر و زنده شو در هر دو عالم
که باشد باز گشتت سوی آن دم
چو آن ره کامدستی باز گردی
در آن دم نیز صاحب راز گردی
حقیقت این بوداکنون تو بشنو
بگفتار من ای دلدار بگرو
خوشا آنکس که این دریافت آخر
بسوی جان جان بشتافت آخر
اگر با عشق میری در بر دوست
برون آری از اینجامغز با پوست
تو مغزی لیک اندر پوست ماندی
ابی دیدار عشق دوست ماندی
برون شو یک زمان از پوست با خود
که تا فارغ شوی از نیک و از بد
سلوک اول اینست ار بدانی
که میری زین بلاد و زندگانی
ترا این صورت اینجا هیچ آمد
که صورت بیشکی پرپیچ آمد
ندارد مر بقا اینجا چه صورت
از آن دنیاست دائم پر کدورت
ز دنیا این بست گر باز دانی
که از هر نوع اینجا راز دانی
حقیقت جمله دنیا چون پل آمد
از آن پرشور و گفت و غلغل آمد
ز دنیا بهترین علم است دریاب
ز مغز علم معنی راز دریاب
چو علم آموختی دل کن برخود
در او یابی بآخر راهبر خود
چو برخوانی ز علم و حکمت و راز
که یابی رشتهٔ گم کرده را باز
مخوان جز علم چیزی هان تو زنهار
ترا کردم کنون اینجا خبردار
دم آخر بدانی آنچه گفتم
که از پیر حقیقت این شنفتم
خدا از علم ذاتی یافت اینجا
درون از علم کل میکن مصفا
چه به از علم جوئی تا بخوانی
که در علمست کل راز نهانی
چه به از علم خاصه علم تفسیر
که در یکی کنی اسرار تقریر
حقیقت علم قرآن خوان و رهبر
که قرآنست اینجا گاه رهبر
بجز قرآن نمیبینم دوایت
که قرآنست اینجا رهنمایت
بجز قرآن که بنماید ره اینجا
که قرآنست از جان آگه اینجا
ز سر جان جان معنی قرآن
بدان آنگاه میکن راه در جان
چو شد مکشوف بر تو راز او فاش
بدانی بیشکی در عشق نقاش
ز دیده ور به بینی این بدانی
که قرآنست سر لامکانی
همه مردان ز قرآن راز دیدند
ز قرآن جان جان را باز دیدند
چه به زین جوی ای نادیده اسرار
ز صورت درگذر و از ریش و دستار
طلب کن آنچه گم کردی حقیقت
ز قرآن باز بین آن در شریعت
دلا چون سر قرآن یافتستی
ز قرآن باز جانان یافتستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به دعوت به جستجوی حقیقت و پیروی از راه مردان حقیقت میپردازد. شاعر بیان میکند که با طلب و جستجو در مسیر عشق و معرفت، انسان میتواند به حقیقت وجود خود و خدا نزدیکتر شود. او به یادگیری اسرار توحید و عشق به یار الهی اشاره میکند و بیانگر این است که در مسیر طریقت و شریعت، میتوان به مقامهای عالیتر رسید. در نهایت، شعر دعوتی به فنا در عشق و درک عمیقتری از وجود و حقیقت است که در آن وحدت وجود و توحید الهی متجلی میشود. شاعر بر این باور است که عشق و وصال به جوانب زندگی و مرگ معنا میدهد و انسان را به سمت رهایی و حقیقت سوق میدهد.
هوش مصنوعی: راه و مسیر افراد جویای حقیقت را دنبال کن تا به رازی که همیشه پابرجاست پی ببری و در آن ثابت قدم بمانی.
هوش مصنوعی: راهی که مردان جستجوگر طی میکنند، به تو نشان میدهد که حقیقت وجود در تو، در یکدلی و یکتایی است.
هوش مصنوعی: راه مردان طلب را تا ابد ادامه بده، تا همیشه در این دنیا زندگی کنی و جانی تازه بگیری.
هوش مصنوعی: راه مردان جستجو در سختیها و ناکامیهاست؛ اگر تو در حالتی از یأس و ناامیدی هستی، پس به دنبال رسیدن به هدف خود نرو.
هوش مصنوعی: در دل آرام و بیهیاهو، میتوان حقیقت و معشوق واقعی را مشاهده کرد. کسانی که در جستوجوی کمال و معرفت هستند، در سکوت دل و درون خود میتوانند زیبایی و حقیقت وجود یار را ببینند.
هوش مصنوعی: راه مردان جستجوگر همچون منصور (حلاج) است که پس از مرگش، نامش همچنان در یادها باقی مانده و مانند انفاس الهی در روز قیامت طنین انداز میشود.
هوش مصنوعی: در مسیر کسانی که به دنبال حقیقت هستند، نگاهی به زیباییهای معشوق بینداز و در یکپارچگی و یگانگی او تماشایی بیافرین.
هوش مصنوعی: راه مردان اهل تلاش و طلب، تو را شاد و رها از غم و مشکلات میکند.
هوش مصنوعی: راهی که مردان حقطلب در آن سیر میکنند، تو را به حقیقت وجودت نشان میدهد.
هوش مصنوعی: چرا در مسیر مردان جستجوی خوشبختی، به دنبال آبرو و شهرت هستی؟
هوش مصنوعی: برای درک عمیقتر حقیقت و واقعیتهای موجود، باید به جستجوی مسیر جویندگان حقیقت بپردازی.
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی به شناخت عمیقتری از مردان حقیقت برسید، باید در مسیر آنها گام برداری و با روشهای آنان آشنا شوی.
هوش مصنوعی: راه مردان یقین به سوی منصور است، زیرا که در مسیر این افراد، به جز رنج و دلتنگی چیزی به دست نمیآید.
هوش مصنوعی: راه مردان با ایمان و یقین، به موفقیت و پیروزی منتهی میشود، چرا که آنها از موانع عبور کرده و به هدف خود دست یافتهاند.
هوش مصنوعی: من راه مردان واقعی را میشناسم و در این مسیر، به حقیقتهایی پرداختهام که فقط با چشم دل میتوان آنها را دید.
هوش مصنوعی: من در این سر دریده یا در این سر پاره، راه مردان را پیمودهام و پردهای نداشتهام.
هوش مصنوعی: من در راهی که مردان بزرگ و رادمردان گام گذاشتهاند، قدم گذاشتهام و سفرم به دور و بر این مردان انجام شده است.
هوش مصنوعی: من در مسیر مردان واقعی حرکت کردهام، و حقیقت را یافتهام و همزمان به اصول شریعت نیز پایبند هستم.
هوش مصنوعی: راه مردان را من پیمودهام؛ از ابتدا تا انتها، همه چیز برای من شکلگرفته و کامل شده است.
هوش مصنوعی: این زمان به منزل رسیدهام و چهرهٔ پادشاه را به وضوح میبینم.
هوش مصنوعی: در یک لحظه به خانه رسیدم و ناگهان زیبایی کسی را دیدم.
هوش مصنوعی: به خانه رسیدم و در واقع چهره معشوق را در حقیقت مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که عاشقان در آن اقامت دارند و در این مکان به ملاقات پادشاه عاشقان رسیدم.
هوش مصنوعی: به منزل معشوق رسیدم و دیدم که خود او در عشق بسیار خوشحال و شاداب است.
هوش مصنوعی: به منزل رسیدم و در این حال، به عمق حقیقت سفر کردم. بدون شک، من در این مسیر حرکت کردهام.
هوش مصنوعی: وقتی به مقصد رسیدم، هیچ چیزی جز چهره محبوبم نمیدیدم.
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که حقیقت را شناختم و پی بردم که باید به خداوند متعال ایمان آورم. در این لحظه، یادآوری کردم که در گذشته با خدا عهدی بسته بودم.
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که خودم را شناختم و در آنجا، حقیقت کلی را در مقابل خود دیدم.
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که دیگر نمیتوانم بایستم و در درون خودم وجود یک شیخ بینظیر را میبینم.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق و از خود گذشتگی، در نهایت زیبایی محبوب را با چشمان خود میبینم.
هوش مصنوعی: من در مسیر سیر و فنا قدم گذاشتم و با تلاش و تحقیق، در نهایت موفق شدم که دوباره از طرف استاد تایید و راهنمایی دریافت کنم.
هوش مصنوعی: در این مسیر قدم بگذار و به سوی نابودی خود برو تا تو نیز به حضور پادشاه برسید.
هوش مصنوعی: اگر تو به من راهی یاد بدهی، من میتوانم تو را به منزل و مقصودت برسانم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی به مسیری برسی، اینجا نشانههای آن را برایت نشان میدهم که نشاندهندهی عظمت توست.
هوش مصنوعی: در اینجا خودبین بودن به معنای توجه به خود و ارزیابی از دیدگاه شخصی خود است. در عوض، سوال پرسیده میشود که در واقع هدف و مسیر تو در پیروی از اصول شریعت چیست. این به ما یادآوری میکند که باید به جوانب اخلاقی و دینی توجه کنیم و هدف از زندگیامان را بر اساس آموزههای اسلامی تنظیم کنیم.
هوش مصنوعی: اگر در مسیر شریعت قرار بگیری، ای شیخ، جاودانه خواهی شد و اگر این راه را ادامه دهی، به یقین به درک عمیقی خواهی رسید.
هوش مصنوعی: راه خداوند، منزلگاه روح محبوب است. از اینجا، میتوان به خصلتهای روحانی پیوست و به وصال جانان دست یافت.
هوش مصنوعی: من نمیدانم به غیر از این مسیر که پیرو احکام دین است، راهی را که به روشنایی و حقیقت برسد، نمیشناسم.
هوش مصنوعی: در مسیر دین قرار بگیر و در دل خود با خدا دوست شو، در خلوت خود به عشق و دوستی بپرداز.
هوش مصنوعی: راهی که پیش رو داری، راه دین است. پس در سادگی و خلوت خود نشو و از ارتباط با دیگران دوری کن.
هوش مصنوعی: اگر میدانی که راه دین درست و صحیح است، پس عمرت را در این مسیر بیهوده هدر نکن و اسرار آن را درک کن.
هوش مصنوعی: راهی که در پیشرو داری، راه درست و معتبری است و در پایان، در آنجا کسی که به درستی و زیبایی مینگرد، همراه تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: راه، سنت و دستور دین است و در این مسیر، عاشقان به موفقیت و دستاوردهایی نایل میشوند.
هوش مصنوعی: راه دین و شریعت، از اینجا مشخص است؛ ای شیخ، با چشمان خوشبختی، مقصدت را بیاب.
هوش مصنوعی: راه شرع، مسیر اطاعت است؛ در این مسیر قدم بگذار که در اطاعت میتوانی چهرهی پادشاه را ببینی و به او نزدیک شوی.
هوش مصنوعی: راه تو همان شریعت است؛ هر عملی که در اینجا انجام دهی، تو را به جایی میبرد که به پاکی درون نائل میشوی.
هوش مصنوعی: هر کسی که به راه راست و طبق اصول دین قدم بردارد، به حقیقت و هدف واقعی زندگی دست مییابد و در ملاقات با معبود خود قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: هر کسی که مطابق با شریعت حرکت کند، درک عمیقتری از واقعیتها پیدا میکند و بعد از آن، همه چیز برای او زیبا و خوب به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: هر کسی که طبق قوانین و اصول راستین زندگی کند، جان او مانند روحی است که در سراسر جهان به وضوح دیده میشود.
هوش مصنوعی: هر کسی که بر طبق دستورات دین و مسیر راستین گام بردارد، به حقیقت و حقیقت اصلی میرسد. این فرد همان کسی است که در این راه پیشی گرفته و به مقام والایی دست پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر حق به محبوب واقعی دست یابد، از آن پس همیشه در دل همه چیز مخفی و ناشناخته باقی میماند.
هوش مصنوعی: هر کس که در راه دین و شریعت تلاش کند، مانند منصور، که گفت "من هستم حق"، با این نگاه به دریافت حقیقت و واقعیت میرسد، همانطور که در روز قیامت با دمیدن در صور، همه چیز آشکار خواهد شد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر قوانین و اصول دینی با شجاعت و فداکاری قدم بردارد، در اینجا به رازی پنهان دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: هر کس بر طبق احکام دین جانش را فدای راه راست کند، در واقع به حقیقتی دست یافته است که روح او به کمال میرسد.
هوش مصنوعی: هر کس که بر اساس قوانین دین حرکت کند، حقیقت را میبیند و در این میان، رازهای توحید ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: هر کس که در راه دین و قوانین الهی گام گذاشت و خود را از دنیا و فانیات جدا کرد، بعد از آن به ذات الهی و حقیقت خداوندی دست خواهد یافت.
هوش مصنوعی: هر کسی که بر اساس اصول دین، به ملاقات حقیقتی نایل شود، آن دیدار برای او آشکار میشود، هرچند که در این دنیا قابل مشاهده نیست.
هوش مصنوعی: من در مسیر و راههایی که شیخ مشخص کرده پیش رفتهام و تمامی آنچه که در این زمینه لازم بوده را بیان کردهام.
هوش مصنوعی: هماکنون در راه دین پیامبر احمد قرار دارم و میگویم که نشانههای آنها را ببینید.
هوش مصنوعی: به پیروی از قوانین و اصول پیامبر احمد، به اسراری دست یافتم و از این پیروی به افتخار و اعتبار رسیدم.
هوش مصنوعی: در راه پیروی از احکام و شریعت پیامبر احمد، رازی از حق را مشاهده کردم که در حقیقت در صدر نشسته بود.
هوش مصنوعی: اگر راه دین پیامبر احمد را به درستی بپیمایی، در پایان به دیدار محبوب خود خواهی رسید.
هوش مصنوعی: وقتی که راه درست و righteous را که احمد ارائه داده است پذیرفتی، ای استاد، بی شک به موفقیت بزرگی دست یافتهای.
هوش مصنوعی: ای دوست، وقتی که مسیر درست و راهنماییهای شریعت پیامبر احمد را دیدی، حالا باید با آغوش باز و دل شاد به آن برخورد کنی.
هوش مصنوعی: هرگاه که راه دین و شریعت پیامبر احمد وجود نداشته باشد، دل کسانی که به اصول دین اعتقاد ندارند، از آن خبر نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: برای پیمودن این راه، دل انسان باید مانند دل صدیق باشد تا در نهایت به حقیقت جانان پی ببرد.
هوش مصنوعی: دل پاک و صاف یک انسان راستگو باید در این حالت باشد که بتواند آنچه در درون اوست را به خوبی ببیند و درک کند.
هوش مصنوعی: دل دوستان و صادقان باید حقیقت را ببیند، زیرا تنها در این مسیر دین و شریعت است که میتوان به حقیقت الهی دست یافت.
هوش مصنوعی: دل کسی که به صداقت و راستگویی معروف است، باید چنان باشد که معشوق او را در اینجا ببیند و بشناسد.
هوش مصنوعی: دل شخص راستگو همیشه پر از رنج و درد است، زیرا او از رازهای زندگی و واقعیتهای سخت آگاه است.
هوش مصنوعی: دل کسی که صادق و درستکار است، همیشه در حال فانی شدن است و دل او در انتظار دیدار محبوب خود زندگی میکند.
هوش مصنوعی: دل آدم صادق همیشه به دنبال یک یار است که در درون خود او را مشاهده کند.
هوش مصنوعی: دل انسان راستین، حقیقت را میبیند و میفهمد که تنها راه درست، پیروی از شریعت است.
هوش مصنوعی: دل انسانهای صادق تنها محبوب واقعی را میبیند و نه چیز دیگر را. او فقط او را در ظاهر میبیند و نه در باطن.
هوش مصنوعی: دل صادق همیشه با معشوق است و همواره در عشق مشغول فعالیت است.
هوش مصنوعی: دل انسانهای صمیمی و راستین همیشه در عشق و یکتایی خدا غرق است و این حقیقت همواره در دل و دیده آنها زنده و نمایان است.
هوش مصنوعی: دل شخص راستین همیشه به سوی خداوند متوجه است، به طوری که عرش الهی همیشه در حال عبادت و سجود است.
هوش مصنوعی: دل انسانی پاک و راستین است، اگر به درستی درک کنی، که در اصل وجود خود، در عمق و رازهای پنهان عالم گنجینهای دارد.
هوش مصنوعی: دل باید روشن باشد تا بتواند حقیقت عشق را درک کند. عشق حقیقی از درون خود و از نور وجود خود میدرخشد.
هوش مصنوعی: دل باید از درک این حقیقت برخوردار باشد، سپس میتواند جان خود را به طور کامل فدای آن کند.
هوش مصنوعی: فردی باید باشد که بتواند از این جایگاه بهرهمند شود، همانطور که ما از اینجا بهرهمند میشویم.
هوش مصنوعی: دل باید که مانند دل من، گم و سردرگم باشد تا زیباییها و ارزشها را در عمق دریا ببیند.
هوش مصنوعی: دل من خوب و نیکوست و هیچکس مثل من هرگز دلدار نخواهد یافت.
هوش مصنوعی: وقتی به یاد محبوبم میافتم، دلم پر از عشق او میشود و با غیبتش احساس دلتنگی میکنم.
هوش مصنوعی: زمانی که با دل به او فکر میکنم، میبینم که او همان کسی است که به طور یقین در گفتگو با من حضور دارد.
هوش مصنوعی: وقتی با دل و احساساتم به معشوق فکر میکنم، متوجه میشوم که خودم در عشق به چیزهای ارزشمندی دست یافتهام.
هوش مصنوعی: من در این مسیر حقیقت، هنگامی که با احساساتم درگیر میشوم، جز آنچه را که واقعا میخواهم نمیبینم.
هوش مصنوعی: من چقدر با دل خودم میکنم، در حالی که دل من از بین رفته است، اکنون محبوبم نزد من آمده و همه چیز از بین رفته است.
هوش مصنوعی: در این لحظه، آنچه با دل انجام میدهم، نشاندهندهی حقیقت زندگی است و به طرز واضحی مشهود است.
هوش مصنوعی: در این لحظه که با دل خودم میکنم، نشان از وجودی است که فراتر از این مکان و شرایط قرار دارد و تمام ویژگیهایش همچنان در اینجا مشهود است.
هوش مصنوعی: در این لحظه، من با دل خود چه میکنم؟ دلدار من، ویژگیهای خویش را برایم نشان داده است.
هوش مصنوعی: این زمان، آنچه که در دل دارم به وضوح نمایان شده و هیچ چیز از من پنهان نیست.
هوش مصنوعی: کسی که در دل با من است و وجودش را میشناسم، من هم از ذات او هستم و همیشه با هم یکی هستیم.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، کسی در حال صحبت با من است و به خاطر ما به دنبال حقیقت و معنا میگردد.
هوش مصنوعی: این زمان کسی که همراه من است، واضح و آشکار است، اما در حقیقت کسی در خانه نیست که وجودش را حس کنم.
هوش مصنوعی: کسی که همیشه با من رازها را در میان میگذارد، دیگر منصور هم این رازها را با تو درمیان خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: این زمان، حقیقت و واقعیت در حال نمایان شدن است و مدام دربارهاش با تو صحبت میکنم و توضیح میدهم.
هوش مصنوعی: در این زمان، حقیقتی که با من در ارتباط است، در مسیر قوانین و اصول دینی نمایان شده است.
هوش مصنوعی: دوستی که به خاطر عشقش تحمل کردم و در کنار او ایستادگی کردم، اکنون با من اینگونه رفتار میکند.
هوش مصنوعی: کسی که به من اینگونه رفتار کرده است، نمیخواهم در عشق به او پنهان بمانم.
هوش مصنوعی: در این مسیر افراد زیادی هستند که دانایی و رازهایی دارند، اما در اینجا، حقیقت و ذات وجود انسانهاست که خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در این زمان، منصور در حال حاضر گفتگوهایی را درباره عشق مطرح کرده است که به شکایت و غیبت پرداختهاند.
هوش مصنوعی: چه کسی میگوید که شیخ دیگر چنین رازی را فاش میکند، مگر آنکه خود به حقیقت و یقین واقعی برسد؟
هوش مصنوعی: دل وقتی به زیبایی واقعیات پی ببرد، متوجه میشود که همه چیز در یک رنگ و حالت هماهنگ است.
هوش مصنوعی: اگر کسی در این راه بیفتد و صادق باشد، به یک رنگ و شکل ما درمیآید و در این مسیر، ویژگیهایش به تدریج نمایان میشود.
هوش مصنوعی: انسان باید به گونهای ساده و پاک شود که همچون نور خورشید در همهی موجودات و اجزای جهان بدرخشد و اثر بگذارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی در این مسیر با ما همراه شود، باید یک رنگ و همعقیده با ما شود و در این راه به وضوح خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: باید به یکپارچگی و صداقت مانند نور خورشید دست پیدا کرد تا در تمام ذرات هستی و زندگی درخشش و تأثیر بگذارد.
هوش مصنوعی: انسان وقتی به یک رنگ و همسانی میرسد، قادر است حقیقت را در آن یکرنگی مشاهده کند. در واقع، وقتی همه چیز یکدست و همگون باشد، میتوان واقعیت را بهتر درک کرد.
هوش مصنوعی: اگر حقیقتی در دل پیدا شود، آن حقیقت تا همیشه در عشق باقی مانده و پابرجا خواهد ماند.
هوش مصنوعی: وقتی انسان از قید و بندهای ظاهری و شریعت رها شود و به عمق حقیقت برسد، تمام وجودش در این حقیقت غرق میشود و به یکدستگی دست پیدا میکند.
هوش مصنوعی: در بازار زندگی، هر کس باید خود را در حقیقت نشان دهد و به درستی معنا و مفهوم خود را بیان کند، چرا که در هر لحظه، رازهای عمیقتری در پس این معناها نهفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که عشق او در دل ما بنشیند، تمام وجودمان مانند رنگی شفاف و یکنواخت میشود که نور آن عشق را به خوبی نشان میدهد.
هوش مصنوعی: عشق وقتی به حقیقت و واقعیت نزدیک میشود، میتواند رنگ و روی ظاهری را کنار بگذارد و به عمق وجود بپردازد. در این حالت، عشق نشان دهندهی صداقت و واقعیت میشود و دیگر نیرنگ و فریب در آن جایی ندارد.
هوش مصنوعی: در این مکان وقتی که شخصی با صداقت و یکرنگی رفتار کند، به عشق و احساسات عمیق دست مییابد.
هوش مصنوعی: در اینجا، همه چیز یکدست و همگون میشود، همانطور که جانان با ما سخن میگوید، او نیز مانند ما به زیبایی و درخشندگی خواهد بود.
هوش مصنوعی: در اینجا، وقتی که انسانها به یکدیگر صادق و یکرنگ باشند، حقیقتی که در این یکرنگی نهفته است، میتواند به راهی صحیح و راست هدایت کند.
هوش مصنوعی: اینجا همه چیز روشن و واضح است، عشق به معشوق در دل وجود دارد و او را از قبل میشناسد.
هوش مصنوعی: زمانی که انسان روحش به یکپارچگی و صداقت برسد، آنگاه میتواند به حقیقتهای عمیق و اسرار مطلق دست یابد و آنها را همانند ما بیان کند.
هوش مصنوعی: به یکرنگی و هماهنگی با ما برسد تا همیشه به صورت یکتایی باقی بماند و جاودانه شود.
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند مانند ما یکرنگ و صادق باشد، میتواند رازهای درونش را آشکار کند و حقیقت خود را نشان دهد.
هوش مصنوعی: در این مسیر عشق، باید مانند پرگار عمل کنی و در کار و رفتارت یکدلی و یکرنگی را انتخاب کنی.
هوش مصنوعی: پرگار حرکت میکند و در یک نقطه ثابت میماند، اما اثری که از آن به جا میماند، هرگز پنهان نمیماند.
هوش مصنوعی: دل تو را در تصویر خود ثبت کردهام، اما این حالت همیشگی نیست و هیچ چیز دائمی نمیماند.
هوش مصنوعی: دل خود را چنان پرورش بده که مانند او باشد، چرا که تنها در این صورت است که میتوانی جمال هنرمند را ببینی.
هوش مصنوعی: دل تو به تصاویری آغشته شده است که حقیقت پایدار نیست و این تصویرها تحت تأثیر طبیعت تغییر خواهند کرد.
هوش مصنوعی: دل تو حاکی از عشق و محبت به اوست و هیچ گاه نمیتوانی شخصیتی مانند او را دوباره پیدا کنی. مطمئناً عشق و روح تو به او وابسته است و این حسی است که هرگز فراموش نخواهد شد.
هوش مصنوعی: ای دوست، تو در دل من تصویری نقش کردی، اما خودت از آن تصویر بیخبر هستی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مرد و انسان واقعی باشی، باید خودت را در دل نقشهایی که میسازی غرق کنی و در نهایت، همان نقشی که ساختهای را به سرانجام برسانی.
هوش مصنوعی: دل تو در یک تصویر غرق شده است، در حالی که به زمان مینگری و به یاد او میافتی که به کجا میرسد.
هوش مصنوعی: دل تو در کدام حقیقت نقش بسته است که نقاش بزرگ عالم آن را به تصویر کشیده است؟
هوش مصنوعی: نقش و تصویری که از تو به جا میماند تنها به خاطر نقاشی است که از آن آگاه است. پس باید از این حقیقت مطلع باشی.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که اثر تو در یادها بماند، باید به ارزش تصویر و نقشت پی ببری.
هوش مصنوعی: تصویر تو در دلها باقی میماند و هرگز در میان روزگار گم نمیشود، حتی اگر همه چیز تغییر کند.
هوش مصنوعی: نگران نباش، تصویر تو در اینجا ماندگار نخواهد بود؛ به جای آن، به دیدار و لحظات زیبای مربوط به آنجا توجه کن.
هوش مصنوعی: اگر تو نقاش را بشناسی و به واقعیت او پی ببری، میتوانی مطمئن باشی که آثارش همیشه موفق و مورد تحسین خواهند بود.
هوش مصنوعی: اگر تو نقاشی را به خوبی بشناسی، باید به قدرت و هنر او آگاه باشی که در کنار نقاشی جاودانه نشسته است.
هوش مصنوعی: اگر تو هنرمند و نقاش را بشناسی، یعنی تو همان کسی هستی که با نقاش در حال گفتگو و تبادل نظر هستی.
هوش مصنوعی: اگر تو به هنر نقاشی تسلط داشته باشی، به راحتی میتوانی احساسات و رازهای درون خود را به تصویر بکشی و آنها را از پشت پرده درونت نمایان کنی.
هوش مصنوعی: اگر نقاش دیگری را بشناسی، او میتواند حقیقت را به وضوح و روشنایی به تصویر بکشد.
هوش مصنوعی: بدان که نقاشی وجود دارد و خود را از هر گونه نگرانی ایمن بدان، زیرا تو از نیکیها و بدیها رها شدهای.
هوش مصنوعی: به نقاش توجه کن، اگر کسی را میشناسی که جز خود نقاش چیزی نمیبیند.
هوش مصنوعی: بدان که هنرمند و افراد نادرست همیشه تو را در معنای حقیقی و اصلی خودشان قرار میدهند و از ماهیت واقعی تو آگاهند.
هوش مصنوعی: بدان که نقاشی هستی و باید در او محو شوی، چرا که در این تصویر، وجود تو نیز در حال فناست و جاودانه نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: ای شیخ، بدان که امروز آن هنرمند یا نقاشی که همه چیز را به زیبایی و کمال میکشد، به قدر و منزلت تو نیز پیروز و موفق است.
هوش مصنوعی: بدان که نقاش را بشناس و با او دوست باش، زیرا با دیدار او همیشه در زندگی ماندگار خواهی بود.
هوش مصنوعی: بدان که هنرمندی در وجود توست که نشان از ذات تو را در این دنیا به تصویر کشیده است.
هوش مصنوعی: بدان که آن نقاش بزرگ و بینظیر در واقعیت، چگونه این تصویر زیبا را خلق کرده است.
هوش مصنوعی: ای شیخ بیچون، به این نکته توجه کن که نقاش به قدری ماهر است که تصویر تو را با دقت و زیبایی خاصی ترسیم کرده است.
هوش مصنوعی: ای شیخ، آگاه باش که نقاشی که تو را به تصویر کشیده، در واقع خود تو هستی که درونت را به نمایش گذاشتهای.
هوش مصنوعی: ای شیخ عالم، بدان که نقاشِ حقیقت، در این لحظه چهرهی خود را به تو نشان داده است.
هوش مصنوعی: بدان هنرمند که وقتی خود را میبینی، نشانههایی از ذات او را در وجود خودت مشاهده میکنی.
هوش مصنوعی: بدان هنرمند بزرگی که همیشه وجود دارد و با هنرمند دیگر در حال ارتباط و پیوند است.
هوش مصنوعی: تو هنرمند و نقاش هستی و در حقیقت، همه چیز در وجود تو نمایان است.
هوش مصنوعی: تو در این جهان همانند نقاشی هستی که نمیداند خالق و سازندهاش کیست.
هوش مصنوعی: تو تنها با نقاش خودت ارتباط داری و او به خوبی تو را میشناسد؛ در حالی که تو خودت در تقابل با وفاداری هستی، او همیشه به تو وفادار است.
هوش مصنوعی: ای شیخ، تو اکنون نقاشی کن و به درون خود بنگر تا اسرار توحید را دریابی.
هوش مصنوعی: با هنرمند نقاش اینجا آشنا شو، زیرا او در دنیای فنا و زوال، جانها را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: تو با هنرمند اینجا همکاری کردهای، و در نهایت آن هنرمند نقشت را از بین میبرد.
هوش مصنوعی: وقتی به نقش تو نگاه میکنم، حقیقت برایم نمایان میشود و دید خود تو در اینجا ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: اگر از این مکان دور شوی و در حسرت باقی بمانی، در نهایت تنها پشیمانی ابدی نصیبت خواهد شد.
هوش مصنوعی: ای کاش آن لحظه از دست نرود، اما فایدهای ندارد زیرا هرگز دردی برای بهبود وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا نگاه به محبوب ضروری است، زیرا او ممکن است ناگهان غایب شود.
هوش مصنوعی: در اینجا ملاقات با دوست اهمیت دارد، همچنین گفتن حقیقت و شنیدن گفتههای او نیز مهم است.
هوش مصنوعی: اگر در اینجا کار کردی، میتوانی به نتیجهای که میخواهی برسی و اگر درگیر مشکلات و چالشهای خودت باشی، از آنچه در اطراف میگذرد بیخبر خواهی ماند.
هوش مصنوعی: تصور تو در خواب به من نشان داده میشود، اما این تصویر چنان جذاب است که مرا از خودم بیخبر میکند.
هوش مصنوعی: در خواب تو تصویری از خودت را نشان دادهام که گاهی در پنج و گاهی در چهار محلی از این دنیا بروز پیدا میکند.
هوش مصنوعی: شما را در خواب میبیند که در ورای هفت حجاب و پرده پنهان شدهاید.
هوش مصنوعی: زمانی که این پرده از چهرهات کنار برود، سپس تو را از خواب بیدار خواهد کرد.
هوش مصنوعی: اگر از چیزی که باعث آزار و کینه میشود، فاصله بگیریم، به طور کلی همه چیز به نفع و سود ما خواهد بود.
هوش مصنوعی: در اینجا به تعبیر دیگری میگوییم: برای خودت از دیدن محبوب و عزیز در این دنیا بهره ببر، زیرا او در اینجا دارای رازها و اسراری است.
هوش مصنوعی: تو خود را مانند نقاشی بشناس و بدان که اینجا، در لحظه مرگ، باید از آن نترسی.
هوش مصنوعی: بینایی همچون یک نقاش است که نگران نیست، زیرا نقاش از حقیقت و نور خالص الهام میگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی بینا در این راه به مانند یک نقاش است، پس چه تعجبی داری که همراه او باشی؟
هوش مصنوعی: چشم بینا مانند نقاشی است که در نهایت تو را به نمایش میگذارد و حقیقت وجودت را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: از او بهرهمند شو و به نقش و تصویری که به نمایش گذاشته شده، نگاه کن. از دیدن این تصویر در اینجا، لحظهای بگذر.
هوش مصنوعی: اگر تو به دانش و رازهای زندگی آگاه هستی، از او بهره ببر؛ زیرا این دنیا فقط دو روزه است.
هوش مصنوعی: از او بهرهمند شو، زیرا ناگاه او میرود و تو تنها صورتی باقی میمانی که نه سخنی میگوید و نه صحبت میکند.
هوش مصنوعی: از او بهرهمند شو تا همیشه جاویدان باشی و با نور او مانند خورشید روشن و بینقص باشی.
هوش مصنوعی: به او نزدیک شو، زیرا که او به وضوح آمده است، و باید به معشوق خود نگاه کنی.
هوش مصنوعی: اگر امروز با او بیمحابا مواجه شوی، خودت نیز میتوانی حقیقت امروز او را درک کنی.
هوش مصنوعی: اگر امروز چهره محبوب خود را ببینی، تا ابد در دل و یاد او باقی خواهی ماند و در مسیر عشق او ادامه خواهی داد.
هوش مصنوعی: اگر امروز در اینجا محبوبت را ببینی، مطمئناً ملاقات شما همیشه و برای همیشه خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر امروز به رازهای ما پی ببری، صحبتهایمان را خواهی فهمید.
هوش مصنوعی: فردا حقیقت به درد تو خواهد خورد، چرا که باید از این دنیای مادی جدا شوی.
هوش مصنوعی: در انتهای زندگی، هر کس به سرنوشتی جز خاک و نمادی از زوال نخواهد رسید و در نهایت، همه ما به سرزمینی از خاک بازمیگردیم.
هوش مصنوعی: دوستی و وصال تو، زندگیام را در این مسیر تغذیه میکند، به طوری که به انتظار دیدن چهره زیبا و پادشاهیات در اینجا هستم.
هوش مصنوعی: این دیدار و وصال، جان تو را سرشار میکند و همچنان که تو در مینوشی، رازهای یگانگی را میشنوی.
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی که دلتنگ و غمگین است، آرزوی دیدار یار و عشق خود را دارد. او احساس میکند که این دیدار میتواند جان تازهای به او ببخشد و به غمهایش پایان دهد. در واقع، عشق و همراهی یار میتواند به او آرامش و امید دهد.
هوش مصنوعی: دیدار محبوب، روح را revitalizes و به حقیقت وحدت جانان را درک میکند.
هوش مصنوعی: وصل عشق، جان نازنین را به زندگی میبخشد و او را به حقیقت کامل و یقین رهنمون میشود.
هوش مصنوعی: یک بار دیگر به هم پیوستن، به انسان این فرصت را میدهد که در عمق جان خویش رازهایی را ببیند. همینطور هنرمند در آثارش میتواند بازتابی از درون خود را مشاهده کند.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی اشاره شده که پیوندی که با دل برقرار میشود، روح را زنده میکند و باعث میشود که وجود انسان با معشوق گره بخورد. بدین ترتیب، در پیوند عمیق دل و محبوب، انسان به آرامش و انسجام دست مییابد.
هوش مصنوعی: در عشق و پیوندی که میرقصد، حیات و سرزندگی من را تحت تأثیر قرار میدهد، زیرا هر بار که به چهرهات نگاه میکنم، زیباییات را میبینم و دلشاد میشوم.
هوش مصنوعی: ای دوست، اینجا جایی است که وصال تو جانم را شاداب میکند؛ جایی که اگر از قید و بند جسم بیرون بروم، به حقیقت میرسم.
هوش مصنوعی: ای شیخ، با روشنی خود جان را بخشیدهای تا ببینی تمام حقیقت و دیدار منصور.
هوش مصنوعی: حقیقت نزدیک شدن به معشوق به وضوح مشخص است، اما فردی که به خداوند اعتقادی ندارد، در این وصال چه نقشی دارد؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که گفتگو و صحبت باید با افرادی باشد که صادق و با ایمان هستند، و نه با کسانی که فقط عاشق و ظاهری هستند. در واقع، صحبت با انسانهای واقعی و عمیق، ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: با کسانی که به حقیقت پیوستهاند، صحبت کردم و در دل محتوای رازها، به راستی رسیدم.
هوش مصنوعی: ملاقات با معشوق برای منصور زندگیاش را پرمیکند، اما هیچکس نمیتواند زیبایی و شگفتی معشوق منصور را ببیند.
هوش مصنوعی: دیده شدن معشوق تنها در حقیقت و عشق واقعی است که در اینجا در صورت دوست حقیقی خود نمایان میشود.
هوش مصنوعی: مَن چه میدانم که در وجود و وجودم چه حالتی دارم؛ جز اینکه تنها به دیدار محبوبم محتاجم و چیزی دیگر نمیخواهم.
هوش مصنوعی: هیچ کس جز خودت نمیداند که در چه وضعیتی هستی. اگر بخواهی میتوانی خود را نشان دهی و اگر نخواهی، در پس پرده باقی خواهی ماند.
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که ماهیت واقعی تو چیست، ای عشق، چرا که تو هم جانی و هم خود عشق و محبوب هستی.
هوش مصنوعی: کسی نمیداند که وجود بینظیر تو در اینجا، در حال سرگردانی است. دنیای تو هم در اینجا حاضر است.
هوش مصنوعی: کسی نمیداند جز خود آن فرد که در درون او چه تواناییهایی نهفته است و تو تنها میتوانی به شناخت درون همه افراد بپردازی.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فقط تو هستی که از امور پنهان و رازهای نهفته آگاهی داری و هیچکس دیگری نمیتواند به این عمق از علم و دانش دست پیدا کند.
هوش مصنوعی: کسی جز تو نمیداند که فردا چه بر سر خواهد آمد، پس ای محبوب، جز ذات تو چه چیزی حقیقتاً وجود دارد؟
هوش مصنوعی: همه کسانی که در اینجا هستند، از تو حیرتزدهاند و تویی که دانایی، در حالی که دیگران نادان به حساب میآیند.
هوش مصنوعی: تمامی وجود و هستی تو از آنِ توست و تو خود را با پردهای از زیبایی پوشاندهای که مانع دیدن حقیقت وجودت میشود.
هوش مصنوعی: تمامیت تو در همهجا نمایان است و آنها نمیدانند که کل وجود، خود تو هستی، هرچقدر هم که تو را بخوانند.
هوش مصنوعی: همهی افراد در توصیف ذات تو ناتوانند و در دریای صفات تو غرق شدهاند.
هوش مصنوعی: کسی جز تو وجود ندارد که به درد من توجه کند و به من کمک کند، زیرا تو بهخوبی در نقش انسانیت خود را نشان دادهای.
هوش مصنوعی: زیبایی خود را به طور پنهانی به نمایش میگذاری و هیچکس نمیداند که آنچه تو میدانی، چه حقیقتی بر آن است.
هوش مصنوعی: زیبایی تو را عاشقان در اینجا دیدند و همه از محبت تو به دست آوردند.
هوش مصنوعی: خودت را آنقدر در پی او مشغول کردهای که فکر و عقل از تو دور شده و پیوند قلب و جانت را رها کردهای.
هوش مصنوعی: دوستانت را به یاد بیاور و به آنها بگو که از زیباییهای زندگی و گلهای بوستانت بهرهمند شوند.
هوش مصنوعی: خودت را نشان بده و با خوشحالی زندگیام را روشن کن، زیرا روحی که در دلم گذاشتی، به من بخشیدی.
هوش مصنوعی: به من نگاه کن تا جانم را فدای تو کنم، زیرا جز این، هیچ چیز دیگری در وجود من نیست.
هوش مصنوعی: لطفاً چهرهات را نشان بده تا من هم بسوزم، زیرا به خاطر دیدن تو اینجا خوشبختم.
هوش مصنوعی: خود را نشان بده و قلب درویش را بربا، چون غیر از این هیچ چیز دیگری برای او ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: به من چهرهای نشان بده تا من در آن پنهان شوم و وجود واقعی تو را نمایان کن تا من به حقیقت وجود پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من در کوی دوست حیران و سرگردان هستم و از شدت عشق و شوق به او، دست خود را از پوست قطع کردهام.
هوش مصنوعی: من از دیدن زیبایی تو حیرتزدهام و در اینجا بیاختیار و آرام ماندهام.
هوش مصنوعی: من در دیدار تو، ای محبوب، حیران و سردرگم هستم و وقتی که اسرارت را در اینجا بیان میکنم، نمیدانم چگونه باید بگویم.
هوش مصنوعی: من از دیدن تو حیران و شگفتزدهام و از دیدن دوست که رازها را میداند، باز ماندهام.
هوش مصنوعی: من از شگفتی و حیرت به این فکر افتادهام که در تو چه چیزی وجود دارد که وقتی تو را میشناسم، همه چیز برایم روشن میشود.
هوش مصنوعی: من در چهره زیبای تو بسیار شگفتزدهام و به طور قطع برای به دست آوردن تو جانم را فدای آرزوهایت میکنم.
هوش مصنوعی: چه حس عجیبی است که در دنیا صدای بلندی به وجود آمده و در دل انسانها هیجانی ایجاد کرده است.
هوش مصنوعی: در بازار عشق، شور و هیجانی وجود دارد که منصور، به عنوان نماد عاشق واقعی، در آنجا خود را فدای عشق میکند.
هوش مصنوعی: این چه حال و هوایی است که در عالم وجود دارد، مگر اینکه منصور به روشنی در اینجا حاضر است؟
هوش مصنوعی: چه غوغایی است که مرا به گفتوگو فرا میخواند، اما کسی نیست که به من بگوید در این عالم خبرها چه میگذرد.
هوش مصنوعی: آیا این شور و هیجان ناشی از وجود شخص بزرگ و صاحبنظر نیست که در سخنانش همه چیز واضح و روشن است؟
هوش مصنوعی: این چه شوری است که به وجود آمده؟ بگو تا من بفهمم درباره این شور و گفتگو که در جهان من وجود دارد.
هوش مصنوعی: چه شگفتی است که در دریای عشق چه هیجانی وجود دارد؛ آیا منصور، بدون ترس، به دیوانگی عشق عظیم میپردازد؟
هوش مصنوعی: چه حال عجیبی است که ما در اینجا به عشق جان پرداختهایم.
هوش مصنوعی: این احساس عمیق و شور و شوقی که در وجود ماست، نتیجهای از نیروی درونی است که در نهادمان قرار داده شده و به ما این امکان را میدهد که به شدت و fervor احساس کنیم.
هوش مصنوعی: در اینجا دریا پر از شگفتی است و این مکان از اسرار و رازهای زیادی برخوردار است.
هوش مصنوعی: او را از رازها آگاه کرد و به دستان محبت، به او قدرتی بخشید.
هوش مصنوعی: تمام رازها را بیان کرد و جان جان شد، از این رو حقیقت به وضوح آشکار شد.
هوش مصنوعی: تو هستی، ای ذات بینظیر و بیچون و چرا، که درون و بیرون را در خود جا دادهای.
هوش مصنوعی: ای موجود بینهایت، تو آنچنان هستی که در اینجا وجودت باعث ایجاد هیجان و شور و شورش شده است.
هوش مصنوعی: ای حقیقت بینظیر، تو در جلوهگری وجودم حاضر هستی و شور و شوقی را در سخنان و توضیحاتم به وجود آوردهای.
هوش مصنوعی: تو ای وجودی که کاملاً بینقص و بدون هیچ تردیدی، من در یقین خود، واقعیت را از چشمه یقین تو مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: تو ای ذات بینهایت و بیمعنا، در آینه وجود خود به تماشای خود بپرداز.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به افرادی است که در مسیر حق و حقیقت حرکت میکنند و به مقام عالی دست یافتهاند. همچنین، اشاره به یک فرد برجسته و شاهزاده دارد که در این راه پرمعنا قدم گذاشته است و به حقیقتی عمیق پی برده است.
هوش مصنوعی: تو تنها کسی هستی که در این جهان وجود داری، و غیر از تو هیچ کس دیگری نیست.
هوش مصنوعی: تو در اینجا مانند منصور ظاهری روشن و نمایان داری و کسی که از تو پرده بردارد، در حقیقت نمایانگر وجود توست.
هوش مصنوعی: تو همان منصوری هستی که شور و هیجان را در دلها انداختهای و همه بندگان را آزاد کردهای.
هوش مصنوعی: تو در حقیقت مانند منصور هستی که در بازار به بیان معنی و اسرار میپردازد.
هوش مصنوعی: تو در میان دیدگان مردم، مانند منصور (حلاج) هستی که همه چیز را از خودت به نمایش گذاشتهای و رازهای نهانیات را نیز فاش کردهای.
هوش مصنوعی: تو در نزدیکی خود، منصوری را میبینی که به حالتی ناپیدا و غیرقابل دسترس در آمده است.
هوش مصنوعی: تو در چشم مردم همچون منصور هستی، زیرا که میدانی رازهای آنها چیست.
هوش مصنوعی: تو در گفتوگو همچون منصوری، و اگر خود را جستوجو کنی، به همان منصور خواهی رسید.
هوش مصنوعی: من بدون تو هرگز یک لحظه هم نبودم، ای دوست. حالا تو را میبینم مثل مغز که درون پوست است.
هوش مصنوعی: اگر از تو جدا شوم، در آینده تو برای من همواره محبوب و عزیز خواهی ماند.
هوش مصنوعی: نمیتوانم تو را از دست بگذارم، ای دوست، زیرا تو در اینجا ناپدید میشوی و من نمیخواهم این را تجربه کنم.
هوش مصنوعی: من تو را همچون جان شیرین میشناسم، ای دل، چرا که تو هدف منی و در هر دو دنیا به تو میرسم.
هوش مصنوعی: به خاطر تو زندهام و در اندیشهات هستم، من به خاطر تو زندهام و از جان خود آگاهام.
هوش مصنوعی: ما تنها خریدار عشق تو هستیم و هیچ کس دیگری از ارتباط ما با تو خبر ندارد.
هوش مصنوعی: ما در این مسیر خریدار تو هستیم و اگر ما نبودیم، هیچکس از این راز خبر ندارد.
هوش مصنوعی: ما بهطور کامل و با تمام وجود، خریدار تو هستیم و آمادهایم در راه تو، چشم و جان خود را فدای تو کنیم.
هوش مصنوعی: ما خریدار تو هستیم و تو خود بهتر میدانی که بین ما و تو یک راز پنهان وجود دارد.
هوش مصنوعی: ما خریداران تو هستیم و به خوبی از واقعیت آگاهیم و میدانیم که چگونه تو را میبینیم.
هوش مصنوعی: ما در اینجا خریدار تو هستیم و تو خود میدانی که چه انسانی دانا و بزرگمقام هستی.
هوش مصنوعی: ما دلی غمگین و جانی ناراحت داریم و در این حالت جز غم و اندوه چیز دیگری نمیتوانیم در ذهن داشته باشیم.
هوش مصنوعی: این بهانهای است تا من دربارهی خودت صحبت کنم، اما در واقع میخواهم از ویژگیهای فطری و بنیادین وجود تو بگویم.
هوش مصنوعی: طبیعت به خاطر وجود تو در گامهایت شرمنده شده است، ای جان! حالا چه چیزی از آگاهی و یقین تو باقی مانده است، ای جان!
هوش مصنوعی: طبیعت در غم و اندوهی عمیق فرو رفته است، مانند کسی که به خاطر فقدان عزیزی غمگین است و در جستجوی یاری و تسلی از کسی چون تو میباشد.
هوش مصنوعی: طبیعت به خاطر صحبتهای تو شرمنده شده و من از آرزوی بودن با تو میمیرم.
هوش مصنوعی: طبیعت احساس شرمندگی کرد به خاطر اینکه چه چیزی در خود دارد، کسی که از نظر تو عزیز است.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود انسان از شرم و خجالت دلش در حالتی مانده است و عجایب جسم و روح او در اسرار پنهان باقی ماندهاند.
هوش مصنوعی: باید شخصی مانند منصور وجود داشته باشد که بتواند به تبیین و فهم عمیق ذات تو بپردازد.
هوش مصنوعی: باید کسی وجود داشته باشد که مانند من باشد و بتواند رازهای تو را بشناسد، ای دوست!
هوش مصنوعی: باید شخصی کامل و با فضیلت مانند من صحبت کند تا بتواند خواستههای خود را به روشنی و به خوبی برای مقامهای بالا بیان کند.
هوش مصنوعی: انسانی باید باشد که دارای کمال و پاکی در وجودش باشد، تا بتواند اسرار تو را چه در دل دریا و چه در آغوش طبیعت بیان کند.
هوش مصنوعی: من هستم که راز تو را بیان کردهام و اکنون ماهیانی که به دریا رسیدهاند، به پیشگاه شاه میروند.
هوش مصنوعی: من به راز تو اشاره کردهام و در حالی که به سوی کوه افتادهام، او به خاطر فکر و اندوهش از پا در آمده است.
هوش مصنوعی: من به زمین راز تو را گفتهام و زمین هم آن را با تمام وجودش میبیند و میشناسد.
هوش مصنوعی: من راز تو را فاش کردهام، و از همین آتش، شعلهای از عشق میسوزد که حیرتانگیز است.
هوش مصنوعی: من تنها راز تو را با باد در میان گذاشتهام، و به یاد داشته باش که عشق، آبادانی دلهاست.
هوش مصنوعی: من در کنارت هستم و راز دل خود را به آب میسپارم؛ عشق تو باعث شده که با شتاب به سمت تو بیفتم.
هوش مصنوعی: من به عشق تو به سوی روشنایی و نور حرکت کردهام و رازهای خود را بازگو کردهام.
هوش مصنوعی: من راز تو را با خود دارم و در دل کوه، زلزلهای از اندوه ایجاد کردهام.
هوش مصنوعی: من راز تو را فاش کردم و در دل شبهای ماه، هر ماه به سوی خرگاه تو سفر کردهام.
هوش مصنوعی: من به تو راز خود را گفتهام و حقیقت را نیز با افرادی که روز قیامت را خواهند دید، درمیان گذاشتهام.
هوش مصنوعی: من به طور قطع در همه جا وصالت را دیدم و به یقین، تو هم به آنجا خواهی رسید.
هوش مصنوعی: امروز، همه جا نشانههایی از وصال و نزدیکی دیده میشود و این شور و هیجان دلیلش همین وصال است که امروز به وجود آمده.
هوش مصنوعی: عشق و وصل تو جان و روح من را در اینجا دزدیده است و به طور یقین، این را از خود تو شنیدهام.
هوش مصنوعی: محبت تو در قلبم آتش به پا کرده و این احساس شور و شوقی در من ایجاد کرده که بسیار لذتبخش است.
هوش مصنوعی: دیدن تو، عشق و وصال تو، مانند آتش که تمام وجود منصور را سوزانده باشد، در من نیز به شدت احساس میشود. تو برای من یگانه و خاص هستی، همچون منصور.
هوش مصنوعی: دوستی و نزدیکی به تو، جانم را به آتش کشید تا اینکه بدانی من در دل خود چه رازی دارم و حالا تو خود بهتر میدانی.
هوش مصنوعی: عزیزم، چه وضع عجیبی است که من تنها در اینجا، در این مکان، احساساتی را که دارم بروز میدهم.
هوش مصنوعی: در این بیت، میتوان گفت که سخن از باز کردن در و گفتن موضوعی مهم است. اشاره به این دارد که اکنون زمان جستجو و کاوش دوباره است و باید تلاش کرد تا چیزهای جدیدی پیدا کرد و نگاهی تازه به مسائل داشت.
هوش مصنوعی: اگر جانم هم رود، من عشق را در خودم به نمایش میگذارم و سر بلند میکنم.
هوش مصنوعی: بگذار دنیای پرشور را به تو نشان دهم تا بدانی که در حقیقت، چه چیزی ارزشمندتر است و مقصد نهایی کدام است.
هوش مصنوعی: چه عیبی دارد اگر خودت را در اینجا نشان دهی، در حالی که در درونت یگانه و منحصر به فرد هستی؟
هوش مصنوعی: اگر بتوانم اینجا روح روشنی را به نمایش بگذارم، بهراحتی میتوانم دو جهان را به هم بزنم.
هوش مصنوعی: وقتی که من تو را در اینجا به وضوح ببینم، بار دیگر تو را به یاد میآورم و بر سر دار خواهم بود.
هوش مصنوعی: هرچند که خود را از چشم من پنهان کردهای، اما باز هم حقیقت تو را میبینم و اکنون در درون من به خاطر وجود تو، تجلی توحید و یگانگی احساس میشود.
هوش مصنوعی: من تو را در میان مردم میبینم، کجایم که به نزد تو بیایم و از تو طلب یاری کنم.
هوش مصنوعی: من تو را به وضوح میبینم، اما به شکل پنهانی دربارهات صحبت میکنم. رازی دارم که فقط تو از آن آگاهی.
هوش مصنوعی: من عاشق تو هستم و در این عشق دیوانه شدهام؛ در دل من محبت تو جایی پیدا کرده و تمام احساسات من تحت تاثیر آن قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: من دیوانهٔ عشق تو هستم، ای جان، و به یقین میبینم که این احساس در هر گوشه و کنار وجودم جاری است.
هوش مصنوعی: من عاشق دردهایت شدهام و به خاطر عشق به تو، ایمانم را از دست دادهام.
هوش مصنوعی: من دچار عشق و جنون تو هستم، چون اینجا ملاقات تو را دیدهام.
هوش مصنوعی: من فردی هستم که در اثر یقین و بصیرتی عمیق، به شناخت وجود پاک و اولیه تو رسیدهام و به همین دلیل به جنون و عشق دچار شدهام.
هوش مصنوعی: من دیوانهوار به یاد تو هستم، ای عزیز. هر لحظه رازهایی از تو را به زبان میآورم.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق تو دزدیده شده و تو با دل و جان من بازی میکنی، در حالی که در اینجا به طور پنهانی حضور داری.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و دوری، قلبم اسیر شده و به همین دلیل بیخبر از عالم، در اینجا ماندهام.
هوش مصنوعی: دل من در عشق به حالتی افتاده که نمیدانم دیگر چه باید بکنم و چه چیزهایی را باید تجربه کنم.
هوش مصنوعی: دل من را گرفتهای، ای جان؛ تو نه تنها خودم را از من گرفتهای، بلکه تمام چیزهایی که در زندگیام برای من مهم بودند را نیز با خود بردهای.
هوش مصنوعی: دل من به عشق تو در این مسیر، به شدت وابسته و دلبسته شده است.
هوش مصنوعی: در درون وجود تو، هم دل و هم جان حقیقت نهفته است و در این وجود نمایان تو، آن حقیقت به خوبی پنهان شده است.
هوش مصنوعی: این جمله میگوید که به هیچ چیز دیگر نگاه نکن و حواست را به هیچ چیز جز حقیقت نگذار؛ زیرا در پایان، تنها حقیقت مهم است و باید با عشق و ارتباط واقعی با محبوب به آن دست یابیم.
هوش مصنوعی: آخرین نگاهت را بر نگردان، تا دیگران ببینند کسانی که در این موضوع اطمینان دارند.
هوش مصنوعی: به کسی که به حقایق عمیق و واقعی توجه دارد، آنگاه که به رازهای وجود نگاه میکند، نباید بیملاحظگی کند و باید از ظاهر فارغ و به باطن نگریست.
هوش مصنوعی: نگاه آخر را از دل من منحرف نکن، زیرا من کسی هستم که حقیقت را بیان میکنم و وجودم مانند گلی بینقش و بیزینت است.
هوش مصنوعی: به آخرین نگاه خود توجه نکن و فراموش کن که این دنیا چیست. به حقیقتی که در پس این ظاهر وجود دارد، نگاهی عمیقتر بینداز و به رازهای پنهان دقت کن.
هوش مصنوعی: تو به ما نگاه میکنی و میدانی که در اینجا ما چه شور و شوقی داریم و چه حال و هوایی در جهان ایجاد کردهایم.
هوش مصنوعی: تو با تمام وجودت به ما نگاه میکنی و ما هم از صمیم قلب راز تو را فاش میکنیم.
هوش مصنوعی: تو با ما نگاه میکنی و در واقعیتی عمیق قرار داری که طبیعی است که احساسات و جوهر وجودی را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد.
هوش مصنوعی: آیا میخواهی در انتها به ما نشان دهی که چقدر زیبا هستی؟
هوش مصنوعی: تو با لطف خود به ما توجه داری و با این توجه، ما را هدایت کردهای.
هوش مصنوعی: تو به ما توجه بیشتری داری نسبت به چیزی که در اینجا فاش کردیم.
هوش مصنوعی: ای خداوند، آیا نظر و توجهی به ما داری تا این مسکین را از این سختی و بند رها سازی؟
هوش مصنوعی: تو به من نگاه میکنی و این نشانهای است از حقیقت وجود من؛ در واقع، من در عمق وجودم به خواب رفتهام و این خواب، ریشهای از ذات خودم دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو آنطور که در ابتدا نمایان بودی، در نهایت هم همانطور خود را نشان خواهی داد، به گونهای که ماهیت تو همواره یکسان باقی میماند.
هوش مصنوعی: نهایتاً همانطور که ابتدا نشان دادی، لذت واقعی از ذات خودت نمایان میشود.
هوش مصنوعی: همانطور که در آغاز به ما نشان دادی راز بدون دلیل، در اینجا نیز نشان بده چه خبر است و چرا.
هوش مصنوعی: چنان که در ابتدا، جان و روح من را نمایان کردی، آخرین لحظهها را هم به همان صورت، نمایان کن.
هوش مصنوعی: اگر همچنان که آغاز کردی، من نیز بودم، پس در پایان هم همان گونه که نشان دادی، به من نشان بده.
هوش مصنوعی: هرچند که قبلاً خودت را نشان دادی، دوباره در اینجا خودت را به نمایش بگذار تا روح و جسم من هم در اینجا به حضور تو بپیوندد.
هوش مصنوعی: من حقیقت خود را میشناسم؛ تویی که وجودت نمایان است، ولی در باطن جان و دل من پنهان هستی، ای دوست.
هوش مصنوعی: به طور پنهانی و نامحسوس قلبم را ربودهای و جانم را به وضوح به نمایش گذاشتهای، به طوری که همه مردم جهان از حال من آگاه شدهاند.
هوش مصنوعی: آنها به وضوح اعتراف میکنند که منصور را دوست دارند و میدانند که عشق او باعث میشود که جان و دلشان را فدای او کنند.
هوش مصنوعی: ای کاش از جمال تو چگونه پرده بردارم، زیرا این رازهای واضح همیشگی نخواهند ماند.
هوش مصنوعی: دل من در دوری تو غمگین است و نخواهد دید جز از نعمت تو.
هوش مصنوعی: دل من از عشق تو شکسته و همیشه در راه تو گریه میکند. خون دل من در اینجا بر روی زمین ریخته شده است.
هوش مصنوعی: دل من از درد و غم پر است، زیرا در دلو به بازیهای پاک و حقیقتجویانهای که داشتم، از تو بینیاز شدم.
هوش مصنوعی: دل من از غم و درد پر شده و به شدت میتپد. من با امید به تو در اینجا هستم و احساس میکنم که حال و احوالم کاملاً نمایان است.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق تو به شدت غمگین و ناراحت است و در این دنیا به خاطر عشق تو رسوا و بی آبرو شدهام.
هوش مصنوعی: دل من پر از اندوه است و جانم در خون غوطهور شده است، راز تو اکنون از پرده بیرون آمده است.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و آرزوی تو، حالا چنین حالتی در من ایجاد شده است. در دل این آدم ساده، افکار و احساسات پیچیدهای وجود دارد که میتوانی به راحتی متوجهشان بشوی.
هوش مصنوعی: از عشق تو در دل من غم و درد زیادی باقی مانده و به خاطر این حال و روزم، از خود بیخبر شدهام.
هوش مصنوعی: تو زیبایی خودت را به من نشان دادی و من را در خود ذوب کردی.
هوش مصنوعی: دل زبون من، همچون خاکی است که در مسیر تو افتاده، و تو از حال و روز او باخبری که در میان غم و درد به سر میبرد.
هوش مصنوعی: نباید از ابتدا با خودنمایی ما را فریب دهی و جان و دل را از اینجا بربایی.
هوش مصنوعی: وقتی که ظاهر شدی و او را از بین بردی، چه بگویم که تو در درون من هستی. حالا چه بگویم؟
هوش مصنوعی: ای جان من، اکنون منصور گم شده است؛ از ابتدا تا انتها در فنا و نابودی فرو رفته است.
هوش مصنوعی: اکنون قلب منصور در اینجا گم شده است؛ در این مکان، جسم و جان او تمام نور را در خود دارند.
هوش مصنوعی: من تو را پاک و خالص میدانم و در اوج توحید، تنها یک موجود را میبینم که فقط یک عنصر یکتاست.
هوش مصنوعی: من کسی را دیدم که یاد تو در نگاهش بود و به خاطر آن، جان خود را در اینجا فدای او کردم.
هوش مصنوعی: من فردی را دیدم که ذرات وجود تو را نشان میداد و من از ذات تو توصیف میکنم.
هوش مصنوعی: یک نفر را دیدم که در اینجا هیچ جدایی وجود ندارد، و من در این حالت غرق شدهام و در اینجا فقط جدایی است.
هوش مصنوعی: یک نفر را در دیدار تو دیدم و از آن خاطره به یاد تو هستم و جانم را فدای تو میکنم.
هوش مصنوعی: خواستهایم که خداوند به ما جاودانگی بخشد، و این جاودانگی را به خاطر فنا و زوال خود به ما عطا کند.
هوش مصنوعی: بهتر است که خود را در حالتی فنا شده ببینم، زیرا در واقع در ابتدا هم از همه چیز رسته و فانی بودهام.
هوش مصنوعی: اینکه من به فنا و نیستی خودم آگاه شدم، برایم خوشایندتر است، زیرا این واقعیت را بهتر درک میکنم.
هوش مصنوعی: من در حالی که خود را ناپایدار و زائل میبینم، تو را مییابم و مطمئن هستم که اسرار روشنی در این وجود دارد.
هوش مصنوعی: من از آن به خوشی یاد میکنم که همیشه در عشق خود را غرق کردهام.
هوش مصنوعی: من نه عقل دارم، نه جان و نه دل، و یک بار دیگر میگویم که ای کاش اینجا پرده را کنار بزنند.
هوش مصنوعی: از این حجاب که در جهان و مکان وجود دارد، در اینجا هزاران شور و ناله وجود دارد.
هوش مصنوعی: حیرتانگیز است که رازهای روحت به واسطهٔ پیوندی که با تو دارد، خود را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود تو به گونهای است که چیزی مانع از دیدن آن میشود، اما در اینجا این مانع برداشته شده است.
هوش مصنوعی: علاقهام به تو در بازی عشق به حدی است که تو در پنهانکاری و فریب دادن من مهارت زیادی داری.
هوش مصنوعی: من به قدری عاشق توام که همه چیز را در این دنیا برایت افشا کردهام، ای یار.
هوش مصنوعی: تو با شوق و محبت خود پردهای را که منصور مسکین برتن کرده، پاره کردی و این کار ناشی از عشق تو بود، نه از سر نافرمانی.
هوش مصنوعی: شما با یک بار عمل نکردن به حریم ما، به ما آسیب جدی زدهاید و این تنها شروع کار نیست.
هوش مصنوعی: پرده ما را در عالم پاره کردی و سپس ما نیز فریاد و ناله تو را سر دادیم.
هوش مصنوعی: پردهی راز ما را شکستی و وقتی که یک بار تو را دیدیم، حقیقت را شناختیم.
هوش مصنوعی: پردههای محبت ما را چاک زدید تا همه متوجه شوند، اما فقط دوست واقعی این یک نفر را بشناسد.
هوش مصنوعی: زیبایی تو از پس پردهها آشکار است و این شور و هیجان حقیقت و وجودت در جهان حس میشود.
هوش مصنوعی: از آن حالت بسیار عمیق و دگرگونکننده، نور حقیقتی در اینجا تابید که نشاندهندهی اتصال تو به حقیقت کل در این مکان است.
هوش مصنوعی: شور و شوقی که به خاطر حقیقت مطلق احساس میشود، باعث شده است که چهرهات را ببینم.
هوش مصنوعی: از آن حس پرشوری که در دل من پدید آمد، فهمیدم که دیدار واقعی و مستقیم، دستاورد من است.
هوش مصنوعی: از آن حالتی که فریاد اناالحق در وجودم برخواست، اسرار پنهانی آشکار شد.
هوش مصنوعی: جهان وجود توست و حقیقت اساسی که در مورد خودت میگویی "من حقیقت هستم".
هوش مصنوعی: تو بر حقیقت خود دلیلی زدی که در وجود منصور به عشق معروف شدی.
هوش مصنوعی: زبانم از بیان عشق به تو بُهت زده شده، چون یقین دارم که عمق وجود تو فقط در سطحی از ظواهر قرار دارد.
هوش مصنوعی: با تو در این زمان، رازی هست که نمیدانم من چه کسی هستم و متعلق به تو هستم.
هوش مصنوعی: تو با زندگی من پیوندی عمیق داری، زیرا حقیقت وجود تو همان جان من است.
هوش مصنوعی: هر چه در این عالم وجود دارد، در میان همهٔ آنها، تو تنها قطرهای از دریای بیپایان هستی.
هوش مصنوعی: من هر لحظه از تو میگویم و در کنار تو به اعماق زیباییهای وجودت میروم، چون میدانم تو برای من همچون دریایی عمیق و پر از رازها هستی.
هوش مصنوعی: من به خاطر دیدار با تو، در عمق وجودم تغییر کردهام و هویتم بر اساس تو شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: دوست من، تو به من لطفی کردهای که در هر دیده و حضوری، آن را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: از عشق تو جوهر وجودم به حقیقت تبدیل شده و تنها به واسطه دیدار تو این واقعیت را درک کردهام.
هوش مصنوعی: اگر تو از بین بروی و فقط دوست تو باقی بماند، برای من حقیقت این است که تو هم باطن و هم ظاهر هستی.
هوش مصنوعی: تو وجودی که در قالب جسم و جان زندگی میکنی و آنچه که هستی، خود را در این بدن به نمایش میگذاری.
هوش مصنوعی: منصور چنان با تو در این دنیا همراه است که بیشک در کلام و بیان همدردی و همسویی دارد.
هوش مصنوعی: چنان است که منصور با تو در ارتباط است که گویی تمامی گفتگوها و تبادل نظرها با تو انجام میشود.
هوش مصنوعی: ای جان منصور، اینجا زودتر جانت را بگیر، چرا که در اینجا برای گوشت، چیزهای زیادی آماده است.
هوش مصنوعی: تو میدانی که حقیقت چیزی است که به منصور مربوط میشود، و تو خود، هم آغاز و هم پایان آن حقیقت هستی.
هوش مصنوعی: اگر صد سال هم بر بالای دار باشم، به خاطر عشق و محبت تو، حقیقت عشق و زیبایی معشوق را میگویم.
هوش مصنوعی: در این مسیر، حقیقت و جوهر وجود تو نیستی، بلکه تو از ویژگیهای خود آگاه هستی.
هوش مصنوعی: تو از ویژگیهای خود آگاهی، و هیچکس جز تو در این جهان نیست که بتواند تو را نجات دهد.
هوش مصنوعی: تو همیشه در حال بیان ویژگیها و صفات خود هستی و در عین حال همیشه در تلاش برای شناخت بهتر ذات و وجود خود هستی.
هوش مصنوعی: در این مکان، بشناس کمالات خود را، سپس خود را لایق وصال خواهی یافت.
هوش مصنوعی: تو در اینجا وجودت را میشناسی و به حقیقت خود آگاه هستی.
هوش مصنوعی: تو به خوبی میدانی که همه چیزها از ذات و وجود تو نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: تو به خوبی از دلدرد عاشقان آگاهی، زیرا تو در نهایت تجربه و شناخت را در عشق داری.
هوش مصنوعی: تو به خوبی از حقیقت وجود آگاهی، اما در عین حال وجود خود را پرستش میکنی.
هوش مصنوعی: تو به خوبی از تمام رازها آگاه هستی و خودت در اینجا به درخواست و طلب نیازمندیهایت میپردازی.
هوش مصنوعی: در درون وجودت، حقیقتی وجود دارد که از جان پنهانی به تو نمایان شده است.
هوش مصنوعی: تو در وجود خود حقیقت را بیان کردهای و این حقیقت را به دوستانت نشان دادهای.
هوش مصنوعی: تو به حقیقت و واقعیتی دست پیدا کردهای که دیگر به خوبی و بدی نیازی نداری و از همه ابهامات و تردیدها آزاد شدهای.
هوش مصنوعی: تو به همه عاشقان خبر دادهای که من حقیقت را اعلام کردهام، حتی وقتی که بر سر دار قرار دارم.
هوش مصنوعی: من به خاطر گفتن حقیقت، حالا در دنیا رسوا شدهام و مانند بیچارگان گرفتار شدهام.
هوش مصنوعی: تو در این دنیا حقیقتی هستی که همه چیز به واسطه وجود تو معنا پیدا میکند و تمام عالم و مکان به تو وابسته است.
هوش مصنوعی: تو با بیان حقیقت و صداقت خود، تأثیر عمیقی بر من گذاشتهای و من در حال خفر و جستجوی حقیقت، در دنیای تو غوطهور شدهام.
هوش مصنوعی: تو اجازه دادی و من را از خود رها کردی و به من آزادی و امکان توجه به خودم را دادی.
هوش مصنوعی: تو گفتی که منصور در میان است و حقیقت او را از گفتههای تو میتوان فهمید.
هوش مصنوعی: دور و بر تو پر از عاشقان است که به دنبال تمایلات و سخنان تو هستند.
هوش مصنوعی: عاشقان زیادی در این دنیا به دنبال تو هستند و تو در این میان بیتوجه هستی.
هوش مصنوعی: در این دنیا، افراد به گفتگو و تبادل نظر مشغولند و آنها در جستجوی تو هستند.
هوش مصنوعی: پردهٔ عزت را کنار بزن تا تمام زیباییهای وجودت را نشان دهم.
هوش مصنوعی: پرده را از چهره معشوق کنار بزن و جلوهاش را به عاشقان نشان بده.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا دیگران چهرهات را ببینند، زیرا افرادی که در اینجا هستند، به حقیقت مطمئناند.
هوش مصنوعی: پرده را از روی زیباییهای جهان کنار بزن تا مردم به درک حقیقت و دوری از بتپرستی برسند.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و مردم را به آتش بکش، اما باید کلیت منصور را بسوزانی.
هوش مصنوعی: امروز برای مردم، پرده را کنار بزن و به آنها توجه کن، زیرا آنها مهمان وجود تو هستند.
هوش مصنوعی: پردهٔ انزوا را کنار بزن و در این مسیر، همه را از اعمال خود آگاه کن.
هوش مصنوعی: پرده را از روی منصور کنار بزن و راز خود را با او در میان بگذار.
هوش مصنوعی: پرده را از چشمانت کنار بزن و حقیقت کامل را نشان بده، زیرا این حالت پر شور و هیجان بر من تسلط یافته است.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و نور حقیقت را بر چهره جمع حقیقت بتابان.
هوش مصنوعی: حجاب را کنار بزن و جلوههای روشن و باشکوه وجود را نمایان کن، همه مانند شمعی در حال ذوب شدن هستند.
هوش مصنوعی: پردهای را کنار بزن و روشنایی وجودت را آشکار کن، زیرا تو هم برای جانها و هم بر کل جهان تأثیرگذار و سوزانندهای.
هوش مصنوعی: پرده ای را کنار بزن و نور وجودت را به نمایش بگذار تا همه تماشایت کنند، ای سرچشمه ی نور جهان.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن، همانطور که منصور حلاج این کار را کرد و وجود معشوقان را به هدفی خاص تبدیل کن.
هوش مصنوعی: پرده را از روی چهرهیِ زیبا کنار بزن، چرا که رازها دیگر پنهان نمانده و آشکار شدهاند.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا همه موجودات جهان، حقیقت را به وضوح ببینند.
هوش مصنوعی: پرده را از روی دیدار عاشقان کنار بزن که در این زمان، رازهای عشق و عاشقی با توست.
هوش مصنوعی: اگر پرده را کنار بزنی، من نیز آن را کنار خواهم زد چرا که میخواهم در مسیر تو فداکار باشم.
هوش مصنوعی: اگر پرده را کنار بزنی، من حقیقت را آشکار میکنم و به روشنی آن را نشان میدهم.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و نور خورشید را نشان بده، زیرا کشتی عاشقان به خاطر امید در این دریا حرکت میکند.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن و چهرهات را نشان بده، زیرا همه در عشق تو در خاک کوی تو خواهند افتاد.
هوش مصنوعی: خودت را زیبا نشان بده و هویت واقعیات را آشکار کن؛ حالا زمان آن رسیده که این نقاب را از چهرهات برداری.
هوش مصنوعی: زیبایی خود را به نمایش بگذار و در عشق ما را بهرهمند ساز.
هوش مصنوعی: ای دوست، زیباییات را نشان بده؛ من میگویم تو را اینجا بغل کن.
هوش مصنوعی: دل عاشقان در وجود تو گرفتار است؛ آیا چهرهات همچون آفتاب دلانگیز است یا مانند ماه تابان و درخشان؟
هوش مصنوعی: دل عاشقان پر از غم و درد است، و آنها در انتظارند تا ببینند کی از پرده پنهانیت بیرون میآیی و خود را به آنها نشان میدهی.
هوش مصنوعی: دل عاشقان از شدت محبت به تو در anguish و درد غرق است، ای محبوب. چرا که عشق و وصال تو برای آنها همچون نهاییترین سرنوشت و سرمشق است.
هوش مصنوعی: وصلت به دل و جان آنقدر نیست که بتوان گفت اینجا همه چیز آسان است.
هوش مصنوعی: دیدار تو نه آنقدر اهمیت دارد، بلکه مهمتر از آن، درک حقیقتی است که در نهایت به آن دست خواهیم یافت.
هوش مصنوعی: عشق ورزیدن با تو کار آسانی نیست، چرا که نمیتوانی این حس را با کسی دیگری تجربه کنی.
هوش مصنوعی: اینجا دیدن تو کار سادهای نیست، بلکه باید جانم را برای دیدن تو فدای تو کنم.
هوش مصنوعی: عشق تو در اینجا کار سادهای نیست، ای دوست، اما من میخواهم که به طور نامشخص و بیخبر از چشمها محو شوم.
هوش مصنوعی: در لحظهای که به وصالت میرسیم، به این درک میرسم که حقیقت واقعی را فقط در همین جا و در این شرایط میتوانم ببینم.
هوش مصنوعی: برای لحظهای من ارتباطی از همه چیز میزنم و در اینجا میافریدم، زیرا یقین دارم که در این مکان به وصال واقعی نخواهم رسید.
هوش مصنوعی: لحظهای از وصال الهی میخواهم که به روشنی وجودم را پر کند، چرا که این احساس به جانم زنده است و بیخبر از آن نمیتوانم بمانم.
هوش مصنوعی: لحظهای از وصال خودم را به تو میدهد، تا جانم را که در نهان در تو پنهان کردهام، در آشکارا ببینم.
هوش مصنوعی: تمام خواسته من رسیدن به وصال و نزدیکی معشوق است، زیرا تنها این راه میتواند مشکلات و سختیهایم را برطرف کند و مرا به آرامش برساند.
هوش مصنوعی: ای دوست، برای رسیدن به تو و اتحاد با تو، لازم است که این حجاب و مانع را یک بار برای همیشه کنار بزنم.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، من به یکجا نیاز دارم که با هم باشیم و از عشق لذت ببریم، تا بتوانم تمام وجودم را فدای این عشق کنم و به طور کامل خودم را به تو بسپارم.
هوش مصنوعی: ای جان، من به وصال تو نیاز دارم، که دیدار و ملاقات با زیباییها و حقایق بزرگ مرا دگرگون کند.
هوش مصنوعی: میگوید: تمام وجودم را فدای وصال و عشق میکنم تا جانم را بر این حقیقت بگذارم، زیرا در این دو، یعنی عشق و جان، همه چیز را از دست میدهم.
هوش مصنوعی: دو جهان منتظر هستند تا به منصور نظر کنند؛ با محبت و خشمی که از منصور حاصل شده است.
هوش مصنوعی: دو جهان در انتظار هستند تا ببینند که در نهایت حال من چگونه خواهد بود.
هوش مصنوعی: دو دنیا در انتظارند تا راز من فاش شود، زمانی که جان و جهان به تو باز گردد.
هوش مصنوعی: دو جهان منتظرند تا مرا در نزدیکی و نزدیکیات ببینند.
هوش مصنوعی: امروز همه در حیرت و گریهاند، اما من در حالتی خاص و سوزی عمیق هستم.
هوش مصنوعی: عشق من چنان شعلهوری دارد که میتواند تمامی دنیا و وجود انسانها را بسوزاند.
هوش مصنوعی: از شدت عشق تو میسوزم و این آتش را خود به وجود آوردهام. جانم در آتش عشق تو میسوزد.
هوش مصنوعی: من به تو میگویم که تو به رازی آگاهی، و ممکن است که از خودت نیز بیخبری.
هوش مصنوعی: توصیف تو مرا به حیرت انداخته و در این مکان، آسمان هم در وجود ما میچرخد.
هوش مصنوعی: من از توصیف تو حیران و شگفتزدهام و حقیقتی عمیق در وجود تو وجود دارد که به دلم میزند.
هوش مصنوعی: از توصیف تو حیران و گیج ماندهام و در افکارم فقط به فکر این هستم که در روز محاکمهات بر دار تو را ببینم.
هوش مصنوعی: من از توصیف تو دچار حیرت و اندوه شدهام و به طور مداوم از تو نیروی زندگی میگیرم.
هوش مصنوعی: از توصیف تو، من در اینجا با دلی غمگین ماندهام، چرا که نگرانی و قاطعیت تو را در این مکان میبینم.
هوش مصنوعی: از وصف تو به شدت دچار ناتوانی شدهام و نمیدانم در این عشق فانی چه باید بکنم.
هوش مصنوعی: حالت و وصف تو مرا در درد و سختی نگه داشته است. من که مشتاق دیدار تو هستم، میخواهم به تمامی زیباییها و جلوههای تو نایل شوم.
هوش مصنوعی: امروز به خاطر تو، از توصیف درون خودم ماندهام و پردهپوشی تو باعث این وضعیت شده است.
هوش مصنوعی: من با خورشید آشنایی دارم، تو هم در درخشندگی و روشنی آن.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید هستی که چهرهات در این دنیا نمایان شده است و وجود من به واسطه تو آشکار گشته است.
هوش مصنوعی: تو برای من همچون خورشیدی هستی که در واقعیت وجود دارد و جز تو در این جهان چیزی نمیبینم.
هوش مصنوعی: تو خورشید هستی و من به طور مداوم صفات و ویژگیهای تو را توصیف میکنم.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید هستی و من همچون ذرات ریز، همیشه در حال بیان و تفسیر نشانههای زیبا و اعجاز تو هستم.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی هستی که در دل حقیقت پنهان شده و وجود تو همانند دانهای است که در دل نهان شده است.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی هستی که در دل عشاق وجود دارد، هم به وضوح و هم پنهان.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی و من مانند خاکی هستم که در مسیر تو قرار دارد، من حقیقت را میدانم و تو هم به آن آگاهی داری.
هوش مصنوعی: تو همچون خورشید هستی و من حقیقتی هستم که در اینجا و از طریق دید تو به آن پی میبرم.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید درخشان هستی و من از نور تو، رازهای پنهانت را افشا میکنم و آنها را توضیح میدهم.
هوش مصنوعی: تو همچون خورشید هستی، چگونه میتوانم بگویم که در این راز به من نزدیک میشوی و سپس دوباره دور میشوی؟
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی هستی که وجودت کاملاً مشخص و نمایان است و تمام وجود تو در دید همه قرار دارد.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی هستی که در آینه منعکس شده، و هر آینهای هم تو را در خود دارد.
هوش مصنوعی: این آیینه نمادی از روشنایی و آگاهی است که در آن چهرهای از حقیقت و وجود منصور میدرخشد. این نشانهای از حضوری است که میتوان آن را درک کرد و به تماشا نشست.
هوش مصنوعی: در این آینه، همواره ظهور و نمایشی جدید وجود دارد که پیوسته تجلی مییابد.
هوش مصنوعی: در این آینه، تصویر چهرهات را مشاهده میکنم و هر بار که با تو صحبت میکنم، به نوعی در آن تصویر غرق میشوم.
هوش مصنوعی: در این آینه زیبایی تو را دیدم و احساس کردم که به خاطر عشق و شوق به وصالت، به نوعی تغییر کردهام.
هوش مصنوعی: در این آینه تو را دیدم، که درخشش و روشنی تو مثل نور است.
هوش مصنوعی: در این آیینه، تو مانند شمعی درخشان هستی؛ پس این آیینه را اینجا بسوزان.
هوش مصنوعی: در این آینه، تو گفتهای که من حقیقت مطلق هستم. هرگاه خود را نگریستی، حقیقت محض را مشاهده خواهی کرد.
هوش مصنوعی: در این آینه، اگر به دقت نگاه کنی، میبینی که تمام رازهای پنهان برملا میشود.
هوش مصنوعی: در این آینه، زیبایی تو نمایان است و جان منصور را با بزرگی و جلالت خود دزدیدهای.
هوش مصنوعی: در این آیینه، در هر لحظه دیده میشوی و در عین حال، رازهای جدیدی را از خود پنهان میکنی.
هوش مصنوعی: در این آینه، حقیقت وجودی مشخص است و هر آینه، زیبایی خود را مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: در آینه، هیچکس به خود نگاه نمیکند و هیچکس راهی در این آینه نمییابد.
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی تو را ببیند، قطعاً عظمت و جلال تو را نیز درک خواهد کرد.
هوش مصنوعی: برای اینکه بتوانی ذات خداوند را درک کنی، باید دل پاک و صاف داشته باشی که بتواند آن را از طریق آینه وجودش ببیند.
هوش مصنوعی: برای درک این راز، دل باید پاک و خالص باشد تا بتواند چهرهات را در آینه ببیند.
هوش مصنوعی: برای درک حقیقت، باید دل پاک و خالصی داشته باشی که بتوانی آن را به درستی ببینی.
هوش مصنوعی: دل باید پاک و خالص باشد تا بتواند زیبایی و صفای دل محبوب را به وضوح ببیند. در واقع، کسی که دلش ناپاک است، نمیتواند زیباییها و عشق را درست درک کند.
هوش مصنوعی: به هر حال، تو در وجود خود نوری از حقیقت داری که نشان دهنده حضور واقعی تو است و این را به وضوح میتوان درک کرد.
هوش مصنوعی: هر بار که در خلوت خود به رازهایی فکر میکنی، عشق و شور و حال خاصی را تجربه میکنی.
هوش مصنوعی: تو در حقیت وجودی و شخصیت خود به منصوری دست یافتهای، اما در اینجا، به شکلی نمادین، به بت منصور ضربه زدهای و آن را شکستهای.
هوش مصنوعی: هر بار که به منصور نگاه کنی، او به تو اسراری را میگوید که در دل خود دارد.
هوش مصنوعی: هر بار که به اینجا نگاه میکنم، فقط تو را میبینم و هیچکس دیگری را انتخاب نمیکنم.
هوش مصنوعی: هر بار که از من دور شدی، وجودت با عطر خودم مرا به شوق میآورد و مست میکند.
هوش مصنوعی: هر زمان که به حقیقت نزدیک میشوی، خود را از پردهها و حجابهای دروغین برمیداری و در مقابل دوست واقعیات قرار میگیری.
هوش مصنوعی: هر بار که به زیبایی تو نگاه کردم، در واقع جلال و عظمت تو را دیدم.
هوش مصنوعی: هر لحظه از حقیقتی روشن و واضح در این جهان به نمایش گذاشتهام.
هوش مصنوعی: هر آینه که به زیبایی تو نگاه میکنم، نشانی از آن در آن چهره وجود ندارد، اما این آینه به خوبی ویژگیهای تو را توصیف میکند.
هوش مصنوعی: تو همواره در آینه وجودت هستی، اما مردم نمیدانند که تو در دوگانگی افتادهای و از حقیقت دوری میکنی.
هوش مصنوعی: ای صاحب راز، تو همان حقیقتی هستی که در آینه خود را نشان میدهی و این حقیقت در آینه به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: در این آیینه، تو به حقیقت خود اشاره کردی و در واقع، حقیقتی را از اعماق وجود به زبان آوردی.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره میشود که چرا تو از این آینه، که نماد خودآگاهی و شناخت درونی است، درباره اسرار صحبت کردی، در حالی که خودت از ماهیت و احتیاجات درونیات آگاهی داری.
هوش مصنوعی: از این آینه، خود را دیدی و باز هم میگویی که از خوب و بد مطمئنی.
هوش مصنوعی: در این آینه، تمام وجودت را دیدی که در عشق به هم پیوسته است.
هوش مصنوعی: برای او خوب بودن برای من نیز آسان نیست، چون ما در شرایط یکسانی نیستیم.
هوش مصنوعی: هر کس را که میخواهی بخوانی، من هم مطیع تو هستم و هر کاری که میدانی برایم انجام بده.
هوش مصنوعی: اگر منصور حلاج به تو بازگردد، حتی اگر به اینجا هم بیایی و تحت حمله تیر قرار بگیری، این مسئله تغییری در موضوع نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو پشت نکند و تو را ترک نکند، چنانکه آتش میسوزاند، اما تو را ببیند و تمام خُلق و خُوی تو را بشناسد، همه چیز خوب خواهد بود.
هوش مصنوعی: به خاطر قهر و کینهات، او هرگز به عقب بازنمیگردد، زیرا او در واقع هر آنچه را که داشتهاید، به خوبی میشناسد.
هوش مصنوعی: ای شاه، اینجا به طوری که تو خواستی، هیچ چیز به عقب برنمیگردد و همه چیز با آگاهی و دانایی تو در جریان است.
هوش مصنوعی: وقتی منصور از وجود تو باخبر است، چرا باید در این مکان دور از تو باشد؟
هوش مصنوعی: وقتی که منصور از تو آگاه است، همه از این موضوع باخبر و آشنا هستند.
هوش مصنوعی: وقتی که آگاهی به ما دست میدهد، حقیقتی که داریم از تو سرچشمه میگیرد و این حقیقت برای ما مانند سلطانی است.
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و من در خانهات خدمتگزار، من از شدت ناتوانی بر خاک راه تو افتادهام.
هوش مصنوعی: تو در اینجا پادشاهی و همه دیگران گدا هستند. کسانی که تو را میبینند با تو آشنا شدهاند.
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و همه چیز در اختیار توست، در فضای عشق، من زندهام و به خاطر تو زندگی میکنم.
هوش مصنوعی: تو در این دنیا مقام بزرگی داری و همه به دور تو میچرخند؛ آنها به تو نیازمندند و میخواهند با تو رابطه برقرار کنند.
هوش مصنوعی: تو در واقع پادشاهی و من مانند یک گدا هستم، اما با دیدن تو در اینجا احساس آشنایی میکنم.
هوش مصنوعی: تو باید بندهات را با نور و عظمت خود روشن کنی تا او نیز بتواند به خوبی از تو پیروی کند.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، امروز با من مهربانی کن و حقیقت را روشن ساز تا امروز بتوانم پیروز شوم.
هوش مصنوعی: ای پادشاه، به من محبت کن و باعث شو که من از تمام خوشیها و ناخوشیها رها شوم.
هوش مصنوعی: ای شاه، تو دارای قدرتی، به من لطف کن و مرا از خاک و سختیهای این مسیر بلند کن.
هوش مصنوعی: میدانم که در آینه تو تجلی وجود داری و مرا از رازهای پنهان آگاه میکنی.
هوش مصنوعی: من از آغاز تا پایان، تو را میبینم و تو ذهنم را پر کردهای، اما از نگاه من ناپدید شدهای.
هوش مصنوعی: از آغاز تا پایان، جز تو حقیقتی وجود ندارد و همه چیزهایی که ظاهر میشوند، جز تو نیستند.
هوش مصنوعی: از آغاز تا انتهای جهان، وجود پاکی در تمام ذرات خاکی نمایان است.
هوش مصنوعی: از آغاز تا پایان، تو یکی از آن چیزهایی هستی که از آن یک وجود بیشتری نیست.
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتها همیشه تو را دیدم و هنوز هم نمیدانم که چرا از دیدن تو در آغاز و پایان زندگیام احساس خاصی دارم.
هوش مصنوعی: از نخستین روزها چه کسی میداند که اینجا چه خبر است؟ کسی نیست که رازهای عشق تو را بداند و در دل تحمل کند.
هوش مصنوعی: از همان ابتدا، او از حضور و وجود تو در اینجا باخبر شد، وقتی که تو در این مکان یگانه قرار گرفتی.
هوش مصنوعی: از آنجا که آغاز تو را شناخته است، او از وجود تو باخبر شده و به همین دلیل به طور کامل تو را دیده و تو را معبود خود میداند.
هوش مصنوعی: از آغاز آفرینش، من با خبر هستم و به خوبی میدانم که همه چیز در نظر من یکپارچه و مرتبط است.
هوش مصنوعی: از ابتدا و انتهای تو در اینجا آگاه هستم، به همین دلیل از جامت در اینجا بهرهمند میشوم.
هوش مصنوعی: من با عشق تو به حدی نزدیک شدهام که تمام رازها را میدانم و دیگر چیزی برای پنهان کردن نیست.
هوش مصنوعی: من چیزی از پرستش و دین را درک کردهام که در واقع از شوق و سرخی عشق به تو صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: من از زیبایی و عظمت تو مینوشم و در این دیدار عاشقانه به تو چشم دوختهام.
هوش مصنوعی: من از زیبایی تو مست شدم و با نگاه به چهرهات، شروع و پایان زندگیام را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر هوش و دانش تو بیدار و آگاه نیستم و به راحتی تسلیم تصمیمات و نظرات تو شدهام.
هوش مصنوعی: اگر به سرمستی تو نوشیدهام، غم و اندوه عشق را به خاطر تو تحمل کردهام.
هوش مصنوعی: اگر من در حال مستی هستم، تو با آگاهی و هوشیاریام را افزایش میدهی، اما در عین حال در دل خود راز و، اسراری داری که برایم ناشناخته است.
هوش مصنوعی: اگر من مست هستم، تو مرا بیدار کن و از خواب غفلت بیرون بیاور.
هوش مصنوعی: اگر من تحت تأثیر تو هستم و مست شدهام، دلیلش این است که به خاطر عشق و رابطهام با تو، همه چیز را فراموش کردهام و به نوعی قربانی این عشق شدهام.
هوش مصنوعی: اگر من به خاطر دیدن چهرهات مست و سرشار از شادی هستم، این حالتی است که تحت تاثیر صحبت کردن با تو به آن رسیدهام.
هوش مصنوعی: اگر من در اینجا از دیدنت سرمست و شاداب هستم، مدام برایت از رازها و اسرارت صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: اگر من از ملاقات تو شاد و سرمست هستم، این شادی و خوشحالی به خاطر رازهایی است که در وجود تو نهفته است.
هوش مصنوعی: در حالتی از سرخوشی و شوق، راز عمیق تو را با رند و افرادی که به ظاهرسازی مشغولند، افشا کردم.
هوش مصنوعی: من به حق به راز تو در اینجا اشاره کردهام و در این مکان به اسرارت پرداختهام.
هوش مصنوعی: در حالت نشئه و سرخوشی، رازهای تو را به زبان آوردم، ای دوست، حقیقتی که بر دوش تو سنگینی میکند، ای دوست.
هوش مصنوعی: در حالتی سرمست و شاداب، به تو میگویم که رازهای تو را تنها از خودت میخواهم و در اینجا میخواهم که با تمام وجودم نسبت به تو صادق و راستگو باشم.
هوش مصنوعی: در حالتی شاداب و مسرور، گفتم که میخواهم رازهای تو را با همه در میان بگذارم و از نعمتها و بخششهای تو نیز با دیگران صحبت کنم.
هوش مصنوعی: اگر نه، من در اینجا به شوق نوشیدن و مستی میپردازم و واقعیت وجودم را به نمایش میگذارم.
هوش مصنوعی: در حالتی سرشار از نشاط و شور و شوق، به دیگری گفتم که رازهای تو حقیقت وجود من هستند، و در عین حال، خودم نیز در این حالت سرمست هستم و در عین هشیاری، حقیقت وجود تو را درک میکنم.
هوش مصنوعی: اگر به من خوشی بدهی، در پایان کار به خودت پی خواهی برد که چه چیزی در وجودت نهفته است.
هوش مصنوعی: اگر در اینجا چیزی جز مستی نباشد، من هم به همین حالت ادامه میدهم و به این وضعیت واقف میشوم.
هوش مصنوعی: من آنقدر از دیدارت شگفتزده و شادمان هستم که خودم میدانم باید از تو دور شوم.
هوش مصنوعی: در اینجا تحت تأثیر فکری و عقلانی هستم و در میان این شلوغی زندگی trapped شدهام، طوری که احساس میکنم به زودی باید بمیرم.
هوش مصنوعی: من به قدری از عقل و هوش خود بیخبر شدم که به خاطر عشقام در این حالت گرفتار شدم.
هوش مصنوعی: من همیشه در اینجا هستم و اگرچه ممکن است گاهی مست باشم یا حالم خوب نباشد، اما همیشه تو را در کنار خود حس میکنم.
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی درباره تضاد میان عقل و احساسات صحبت میکند. به بیان ساده، شاعر از حالتی میگوید که در اثر شوری و شیدایی، عقل و منطقش را در لحظههای مختلف از دست میدهد، اما در عین حال میداند که این حالت نادرست است. در واقع، او نشان میدهد که چطور احساساتش او را به سمت رفتارهایی میکشاند که ممکن است بر اساس عقل و منطق خوب نباشند.
هوش مصنوعی: من به خاطر این شراب، که مرا به کلی مست و حیرتزده میکند، حاضر هستم برخلاف عقل عمل کنم.
هوش مصنوعی: من میدانم که نوشیدن این جام بر خلاف عقل است، اما به خاطر این که میبینم سرانجام من باقی خواهد ماند، آن را خواهم نوشید.
هوش مصنوعی: میگوید ای ساقی، یک جام دیگر به من بده تا بتوانم حقیقت را بشنوم و درک کنم، همان طور که در روز رستاخیز زنده میشود و حق روشن میشود.
هوش مصنوعی: به من یک جام دیگر بده تا مست شوم، تا عقل و هوش را کنار بگذارم و دوباره در حالت مستی بگردم.
هوش مصنوعی: ای ساقی، یک جام دیگر به من بده و چیزی از خودت برای من بگذار، چون من دردمند و نیازمندم.
هوش مصنوعی: به من یک جام دیگر بده، تا در این حالت مستی بتوانم محبوب خود را بشکنم یا از یاد ببرم.
هوش مصنوعی: به من یک جام دیگر بده تا رازهایی را که در دل دارم برایت بگویم. اینجا همه آمادهاند تا رازهایم را بشنوند.
هوش مصنوعی: یک لیوان دیگر به من بده که واقعاً ما از آغاز تا پایان را گذراندیم.
هوش مصنوعی: به من جامی بده که در حالت یقین کامل هستم و جز تو هیچ چیزی را در این جهان نمیبینم.
هوش مصنوعی: به من جامی بده که جانم در آتش است، من رازهای خود را با همه از نهانم در میان میگذارم.
هوش مصنوعی: به من جامی بده که امروز تمام وجود من در جلوهای از ذات بیزمان و مکاناش نمایان شده است.
هوش مصنوعی: به من جامی بده که در آن یاد منصور است، زیرا غیر از تو، هیچکس دیگر به این دنیا بیتوجهی نکرده است.
هوش مصنوعی: به من جامی بده که در آن حالتی مانند حال منصور وجود دارد، زیرا او بدون شک تو را در اینجا میبیند، حتی اگر تو در مقام پستی باشی.
هوش مصنوعی: به من یک لیوان بده که مست شوم، ای یگانه، تو را میبینم که وجودت ابدی و همیشگی است.
هوش مصنوعی: به من جام دیگری بده، ای ساقی منصور، تا تمام دردهایم را در همه جنبهها تسکین دهم.
هوش مصنوعی: یک جام دیگر بده تا دوباره زندگی را از سر بگذارم و باز به خودم بازگردم و ادامه دهم.
هوش مصنوعی: یک جام دیگر به من بده، چون در آن غرق شدهام و در آن، دوباره حالتی سرورآمیز پیدا خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: در این حال و هوای شاد و مستی، درخواست میکنم که خواستههایم را برآورده کنی و در اینجا هویت و نامم را به نمایش بگذاری.
هوش مصنوعی: در این حالتی که من هستم، هیچ چیزی را نمیبینم. برای من، جهان چیزی جز پوچی و بیمعنایی نیست.
هوش مصنوعی: من در اینجا تو را میبینم، ای عشق دلخواهم. اگر میخواهی، جان و دل من برای توست.
هوش مصنوعی: همه اینجا حاضرند تا جانشان را برای خاک تو فدای کنند، من نیز در این میدان مانند تو، سرم را برای تو به میدان میآورم.
هوش مصنوعی: دلم خیلی پر از درد و غم شده است، ای ساقی، من را از رازهای عشق آگاه کن و جامی پر از محبت به من بده.
هوش مصنوعی: وجود من پر از صدای توست و در دل من، تو همیشه حضور داری و آرزوهایم به تو وابستهاند.
هوش مصنوعی: محبوب خود را به طور کامل نشان بده، تا همه این شور و هیجان را ببینند.
هوش مصنوعی: من بیشتر از این شما را نمیشناسم. من تنها میدانم که او خداوند است، و از قبل هم این را بارها گفتهام.
هوش مصنوعی: ای جنید، حقیقت را بشناس و به دنبال اسرار ما باش، که همه چیز در وجود تو جاری است.
هوش مصنوعی: ای جنید، تو حقیقت را به گونهای پاک و روشن دیدی که این اسرار را از من شنیدی.
هوش مصنوعی: چطور میتوانم از وحدت صحبت کنم در حالی که تو خود معیاری برای توجیه و توضیح من هستی؟
هوش مصنوعی: برای شناختن حقیقت نیکو، باید به یکپارچگی و وحدت او اشاره کرد.
هوش مصنوعی: در اینجا باید بگوییم که توحید و یکتاپرستی به حدی عمیق و زیباست که حتی وقتی از ظاهر و شکل ظاهری عبور میکنیم، در حقیقت به عمق و زیبایی معنوی دست مییابیم.
هوش مصنوعی: چنین باید از عشق و شوق به خدا سخن گفت که حقیقت به وضوح نمایان شود.
هوش مصنوعی: عجب از یکتایی ما به همراه یار بدون نقص، که توانستم از ملاقات با او بینقصی را نشان دهم.
هوش مصنوعی: ما به واسطهی یکدلی و یکتایی خویش، به حقیقتی آگاه هستیم که از وجود پادشاهی چون او نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: آفرین بر یگانگی ما که جانها را زنده میکند و آفرین بر مفهومی که صدها توصیف و تفسیر دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی که در پردهٔ راز قرار دارد، پوشش را از چهره و مفهوم این راز کنار بزند، حقیقت آشکار میشود.
هوش مصنوعی: این زمان را از چهرهات کنار بزن؛ زیرا هر لحظه به تو پاسخی خواهد داد.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه میتوانم این رازهای عمیق را توضیح دهم، زیرا عشق دوباره به ما فرصت بازی داده است.
هوش مصنوعی: این دو جهان جلوهای از حقیقت وجود من هستند و سخن گفتن درباره آن بدون ذکر نام و نشانی از من، بیمعناست.
هوش مصنوعی: آنقدر خوشحالم که به دنیای خیانتکار نمیروم و شادیام در وجودم آشکار است.
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی از آزادی و رهایی اشاره میشود که فرد در برابر مشکلات و محدودیتها قرار دارد. او میبیند که در دنیای اطرافش، همه چیز به نوعی شبیه به خداوند است، به عبارتی، زیبایی و کمالی را در جهان مشاهده میکند که او را به آرامش و رهایی میرساند.
هوش مصنوعی: حالا زمان ملاقات و خوشحالی است چون محبوبم را در زندگی دیدهام.
هوش مصنوعی: از زندگی تنها یک نتیجه نصیبم شده است و آن این است که در درون جان و قلبم به یقین کامل رسیدهام.
هوش مصنوعی: به جایی رسیدم که حقیقت مطلق را دیدم و دوباره اولین و آخرین چیزها را در آنجا مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: وقتی در ابتدا به رازهای نهایی پی بردم، اینجا جایی است که آنها برای من نمایان شدند.
هوش مصنوعی: هدف من از این بدی و مشکلاتی که برایم پیش آمده، درک عمیقتری از اسراری است که در اینجا برایم نمایان شده است.
هوش مصنوعی: اکنون که از چهرهاش وصال را مشاهده کردم، او را در اصل و ماهیتش دیدم.
هوش مصنوعی: پیوند ما اکنون در صحبت اوست، زیرا او واقعاً در همین گفتگو حضور دارد.
هوش مصنوعی: هر کس که خدا را ببیند، جز نور خدا چیزی دیگری نمیبیند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در اینجا به جستجوی تو بیفتد، اگر تو هم مانند من در خاک و سرزمینت حضور داشته باشی، چهرهات را خواهد دید.
هوش مصنوعی: برادر، واقعیت این است که حقیقت نهایی در یقین و اطمینان نهفته است.
هوش مصنوعی: عشق در ابتدا خود را به صورت دیدار نشان داد، اما در نهایت همان عشق هم ناپدید شد.
هوش مصنوعی: عشق محبوب، کلاهی به همه داده است؛ هر کس تنها به اندازه خود، ارزش آن کلاه را میداند.
هوش مصنوعی: هر کس را که به فقر مبتلا کنند، به نوعی برایش قابلتحملترش میسازند.
هوش مصنوعی: فقر را نپندار که تنها در سر دیگران است، بلکه هر کس به نحوی در این بازی گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: در این مسیر عشق، هم جان و هم سر خود را فدای عشق کن، به مانند عطار. سپس میبینی که محبوب چگونه به وضوح خود را به تو نشان میدهد.
هوش مصنوعی: حالا زمان برای آماده شدن فرارسیده است و کلاهم نشان از ورود به محضر شهریار را دارد.
هوش مصنوعی: حالا که در اینجا به سرباز فکر کنیم، ما باید به همسر راز بپردازیم.
هوش مصنوعی: سر ما به خاطر جانمان ارزشمند است، چون در این نافرمانی، رازهایی نهفته است.
هوش مصنوعی: سر ما برای خاک راه است، زیرا دنیا برای ما فقط مانند یک گذرگاه است.
هوش مصنوعی: چه عجب اگر جان و سرم را در اختیار دوست قرار دهم، زیرا این خود را به هیچ وجه شایسته دوست نمیدانم.
هوش مصنوعی: زمانی که عشق محبوبم را نشان دادم، ضرر کردم و همه ی سودهای من به اینجا ختم شد.
هوش مصنوعی: برای چه مدت باید در سردرگمی به سر ببری، مثل چرخ که به خاطر ویژگیهایش همیشه در حال چرخش است؟
هوش مصنوعی: ای دل، در اینجا تو هم باید در جستجوی عشق باشی، چرا که عاشقان واقعی به رازهایی دست مییابند.
هوش مصنوعی: الان زمان آن فرا رسیده است که جواهرات خود را به نمایش بگذاریم و به جای ریزهکاریهای معمولی، چیزهای ارزشمند و گرانبها را عرضه کنیم.
هوش مصنوعی: با جدایی تو، بهوصال تو رسیدم؛ مانند این که وقتی انقطاع از سرچشمه برود، خود اصل و بنیاد نمایان میشود.
هوش مصنوعی: اگر هدف تو اصل و حقیقت باشد، از همین جا میتوانی به وصل و ارتباطی پایدار دست پیدا کنی.
هوش مصنوعی: در حال حاضر، به خاطر امیدی که به وصال تو دارم، به تو مینگرم؛ همان طور که یک ذره در درخشش خورشید تبدیل به نور میشود.
هوش مصنوعی: عشق به قدری تو را مجذوب و شیفته کرده است که ممکن است در اثر آن به کلی ناپدید شوی و از خود بی yourself.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال فنا و زوال خود باشی، نمیتوانی لحظهای از خودگذشتگی را تجربه کنی؛ زیرا در آن لحظه، حقیقت بقا را درک خواهی کرد.
هوش مصنوعی: تو برای درک بقا باید بفهمی که اصل آن از عدم و فنا نشأت میگیرد. این آگاهی به تو کمک میکند تا اهمیت وجود و بقای واقعی را دریابی.
هوش مصنوعی: حقیقت وجود ندارد، اما تو به سوی ذرات جهان حرکت کردی و از آنها عبور کردی.
هوش مصنوعی: آنچه را که کسی تا به حال ندیده، تو دیدی و آنچه را که کسی نشنیده، تو شنیدی.
هوش مصنوعی: هماکنون وقت آن است که آرامش را با رضایت پیدا کنی، زیرا چیزی خوشتر از رضایت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اگر در گوشهای آرام و خشنود نشسته باشی، چهره بینظیر یارت را خواهی دید.
هوش مصنوعی: زندگی برای من پر از معنا و مفهوم شده است و در درونم این احساس به وجود آمده که حقیقت آنچه را که ادعا میکنم، باید بیشتر با خودم ارتباط برقرار کند.
هوش مصنوعی: من به قدری به محبوبم دل بستهام که مانند یک کافر که ناگهان مسلمان میشود، دیگر هیچ چیز جز او را نمیبینم.
هوش مصنوعی: اینجا به وضوح مشخص است که محبوب چنان جلوهگری میکند که انگار او تمام زیباییها و جذابیتها را در خود دارد.
هوش مصنوعی: حقیقت به دور از هرگونه ادعا و خودنمایی، به سوی مقام و مرتبهای والا حرکت کرده و در کنار حقیقتجویان قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: جز پادشاه، هیچ کس او را ندید. او (ابا) گفت و همین را از پادشاه شنید.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی را در کنار خود قرار میدهد، شاه همواره به وضعیت او آگاه است.
هوش مصنوعی: هیچ چیزی شیرینتر از معانی نیست، که شناخت و درک بهتر از زندگی را به همراه داشته باشد.
هوش مصنوعی: کمال او در نهایت به دست آمده و بهتر از زمان شروعش است، اما او هنوز از این موضوع باخبر نیست و معطل مانده است.
هوش مصنوعی: در نزد شاه، کمال و زیبایی او از خود شاه نشأت میگیرد و دیدن وصال و پیوندش با اوست.
هوش مصنوعی: در اینجا حقیقتی وجود دارد و من به آن آگاه هستم. من میفهمم که در این موقعیت چه احساسی دارم و چه کسی هستم.
هوش مصنوعی: ای دل، اکنون که زمان چنین است، در واقع تو باید به تمام مسیر راه راست و درست تسلیم شوی و خود را به آن بسپاری.
هوش مصنوعی: از اصول و قوانین دین خارج نشو، چرا که اینجا به دور از آن، داستانی را بافتهام.
هوش مصنوعی: وقتی که به وصل و حضور شاه اینجا داری، چه چیزی را دنبال میکنی؟ وقتی او با توست، چرا دنبال چیز دیگری میگردی؟
هوش مصنوعی: اگر کاری از تو سر بزند که کسی نسبت به تو احساس نداشته باشد، نگران نباش.
هوش مصنوعی: هیچکس مانند تو در جهان غمخوار نیست و تو در همه جای عالم به عنوان یک راز پنهان باقی ماندهای.
هوش مصنوعی: غم واقعی تو در عشق یارت نهفته است، پس چرا به مسائل دیگران توجه میکنی؟
هوش مصنوعی: اکنون در حالی که در تنهایی هستی، هوشیار باش و از مستی دوری کن. انگار که در حالت مستی، باید هشیار بمانید.
هوش مصنوعی: با پرتو نور شریعت، جان خود را روشن کن و با نور عشق، زندگیات را شیرین و دلپذیر بساز و در عین حال، جانت را عاشقانه بسوزان.
هوش مصنوعی: هر لحظه از راز محبوب سخن بگو و اینجا به حقیقت و واقعیت اشاره کن.
هوش مصنوعی: جداییات به وصالت منجر شد و در پایان، حقیقتی که در پیاش هستم، میخواهد یکبار از من سراغ گرفته شود.
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی او نگاه کنی، متوجه میشوی که از همه چیز دور خواهی شد و رازها را خواهی دید.
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی تو در صفات خداوند نگاهی بیندازیم، این سخنان با خودت میآید و در دل جای میگیرد.
هوش مصنوعی: امروز تو خوشبختی و شادمانی را در کنار کسی تجربه میکنی که مورد علاقهات است.
هوش مصنوعی: اگر محبوب تو در کنار توست، از درگاه او حتی یک لحظه هم دور نشو.
هوش مصنوعی: به دوست خود به شوق و خوشحالی نگاه کن و در این حالت، بر آب و پیوند با هم باقی بمانید.
هوش مصنوعی: چنانکه انسانی در بیرون از خود مرده به نظر میرسیده، تو نیز شبیه او شدهای که جان خود را به دیگران سپردهای.
هوش مصنوعی: از همان راهی که میروی، دور نشو و از مسیر عشق دست نکش، زیرا این مسیر، راه عشق است که منصور را به موفقیت رسانده است.
هوش مصنوعی: خداوند تو را در اینجا به هدایت رساند و به تو تمام جوانب خوشبختی را عطا فرمود.
هوش مصنوعی: تمامی انسانها و موجودات در این جهان، در واقع دنبالهروی گذشته خود هستند که از جهان مادی و فیزیکی فراتر میرود.
هوش مصنوعی: وقتی کارها به این شکل پیش میرود، افرادی که دلشان به حال این وضعیت میسوزد باید به فکر اقدام باشند و قدمی بردارند.
هوش مصنوعی: هر لحظه از دیدار و حضورش لذت ببر و با وجود او، حتی ذرات و موجودات این عالم را هم برای خود دوست و همنشین بساز.
هوش مصنوعی: دو روزی که در این دنیا هستی، حواست باشد که فانی نشوی و از همراهان و دوستانت دور نشوی.
هوش مصنوعی: همه چیز را با عشق و محبت به beloved خود بسپار و پس از آن، زمان و مکان را در نظر بگیر و به عبادت و طاعت خدا مشغول شو.
هوش مصنوعی: وقتی که وصال و نزدیکی به کعبه را در اینجا داری، پس چرا در اینجا به دنبال راهی به کعبه هستی؟
هوش مصنوعی: دوستان واقعی خود را از خود دور نکن و همواره به آنها فکر کن.
هوش مصنوعی: اگر صد سال زندگی کنی، باز هم نمیتوانی از مرگ خود جلوگیری کنی.
هوش مصنوعی: باید آخرین جنبهای که در وجودت وجود دارد، در زمان مرگ و از بین رفتن، پیدا شود تا حقیقت وجود تو را بشناسی.
هوش مصنوعی: اگر به گونهای زندگی کنی که گویی دوباره زنده شدهای، در این دنیا حقیقت را درک خواهی کرد. این شناخت و آگاهی برای تو بیهزینه خواهد بود.
هوش مصنوعی: بمیر و دوباره زندگی کن در هر دو جهان، زیرا در نهایت بازگشت تو به همان لحظه اولیه است.
هوش مصنوعی: وقتی که از آن مسیر به کامیابی برسی و بازگردی، در همان لحظه نیز به شخصی آگاه و رازدار تبدیل میشوی.
هوش مصنوعی: در اینجا، شخص گفتگو میکند و از معشوقش میخواهد که به سخنان او گوش دهد. او به حقیقتی اشاره میکند و از دلدارش میخواهد که به حرفهایش توجه کند و آن را بشنود.
هوش مصنوعی: خوش به حال کسی که در نهایت به درک عمیقتری از زندگی دست یابد و به سوی حقیقت و معنای عمیقتر وجودش حرکت کند.
هوش مصنوعی: اگر با عشق و محبت به سوی دوست بروی، میتوانی از این جهان مادی و مشکلات آن فاصله بگیری.
هوش مصنوعی: تو همچون مغز با ارزش و گرانبهایی، اما درظاهر به همان پوست و ظاهری که هستی، باقی ماندهای. دیدن عشق دوست برایت همچنان ارزشمند و مهم است.
هوش مصنوعی: مدتی از خودت خارج شو و از درونت فاصله بگیر تا بتوانی از خوبیها و بدیها رها شوی.
هوش مصنوعی: نخستین قدم در مسیر انجام این است که بدانی از این سرزمین و این زندگی داری میروی.
هوش مصنوعی: این جمله به این مفهوم است که تو در اینجا به خاطر ظاهری خاص و جذاب حاضر شدهای، اما این ظاهر تنها یک جلوه ظاهری است که به تنهایی فاقد عمق و معناست.
هوش مصنوعی: در اینجا باقی ماندن، شکل و ظاهری ندارد و همه چیز از آن دنیای دیگر پر از تاریکی و غم است.
هوش مصنوعی: اگر از دنیای حاضر به درستی آگاه شوی، خواهی فهمید که در هر نوع از آن، رازی نهفته است.
هوش مصنوعی: دنیا مانند پلی است که انسانها را به سوی اهداف و آرزوهایشان میبرد. این پل پر از شور و شوق و صداهای مختلف است که زندگی را پر از هیجان و جنب و جوش میکند.
هوش مصنوعی: علم بهترین چیز در دنیاست، پس سعی کن معنی واقعی آن را از عمق آن دریابی.
هوش مصنوعی: وقتی دانشی را فرا گرفتی، تمام توجهات را به آن معطوف کن تا در نهایت راهنمایی برای خود پیدا کنی.
هوش مصنوعی: وقتی که به مطالعه علم، دانایی و اسرار بپردازی، میتوانی رشتهای را که گم کردهای دوباره پیدا کنی.
هوش مصنوعی: به جز علم و دانش چیز دیگری نخوان، ای عبرتگیر! اکنون تو را آگاه و هشدار دادهام.
هوش مصنوعی: در لحظه پایانی متوجه خواهی شد آنچه را که از شخصی باتجربه و آگاه شنیدهام.
هوش مصنوعی: خداوند از علم بیپایان خود آگاهی دارد و این آگاهی به شکل خالص و پاک در درون انسانها وجود دارد.
هوش مصنوعی: بهتر از جستجوی علم و دانش نیست، زیرا در علم همه رازهای پنهان نهفته است.
هوش مصنوعی: بهتر از دانشی خاص، دانشی است که اسرار را به خوبی بیان کند.
هوش مصنوعی: حقیقت علم و دانش را از قرآن بیاموز و گرایش اصلی را به قرآن و آموزههای آن داشته باش، زیرا قرآن در اینجا راهنمای حقیقی است.
هوش مصنوعی: به جز قرآن، چیزی نمیبینم که راهنمای تو باشد. قرآن به عنوان منبعی معتبر، تنها راهنمای واقعی و قابل اعتماد است.
هوش مصنوعی: تنها کتاب قرآن است که راه را در اینجا نشان میدهد و کسی که از جان و دل اینجا حاضر است، از محتوای آن آگاه است.
هوش مصنوعی: از آغاز جان، مفهوم قرآن را بشناس و سپس راهی به درون دل و جانت پیدا کن.
هوش مصنوعی: زمانی که راز او برایت روشن شود، به خوبی در میيابی که عشق هنرمندی است که نقاشی میکند.
هوش مصنوعی: اگر از چشم خود ببینی، متوجه خواهی شد که این یک حقیقت بزرگ و معنوی است که در قرآن نهفته است و به دور از هر نوع مکان و محدودیتی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: همه مردان، از قرآن حکمت و اسرار را دریافتند و از قرآن، حقیقت و روح زندگی را شناختند.
هوش مصنوعی: از این جوی برتر برو، ای نادان! به رازها توجه کن و فقط به ظواهر و لباسها بسنده نکن.
هوش مصنوعی: هر آنچه را که گم کردهای، از قرآن بخواه و حقیقت را در شریعت پیدا کن.
هوش مصنوعی: ای دل، اگر به حقیقت آگاه شوی، میفهمی که چون از قرآن سر knowledge یافتی، به حقیقت محبوب واقعی نیز دست یافتهای.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.