عطار » الهی نامه » بخش هجدهم » المقالة الثامن عشر پسر گفتش چو آن خاتم عزیزست بگو باری که سرّ آن چه چیزست که گر دستم نداد آن خاتم امروز شوم از علمِ آن باری دلفروز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: پسر میگوید که آن خاتم بسیار ارزشمند است و از پدرش میخواهد بگوید سر آن چه چیزهایی وجود دارد. او بیان میکند که اگر امروز نتواند آن خاتم را به دست آورد، از داشتن علم باارزش آن متاثر خواهد شد.
هوش مصنوعی: پسر گفت: چون آن انگشتر گرانبها و ارزشمند است، به من بگو راز آن چیست؟
هوش مصنوعی: اگر امروز از دستم آن خاتم را نگیرد، باز هم علم آن را دارم که مرا شاد کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی پر خانه دشتی دید هرگز
نه دیوار و نه در بل پست و موجز؟
دو لشکر صفزده در خانههاشان
پس هر لشکری یکی مجاهز
وزیر و شاه و پیلان و سواران
[...]
نگر تا تو نپنداری که هرگز
مرا زنده به زیر آری ازین دز
زهی در نیکویی روی تو معجز
دل من گشت عشقت را مجاهز
نبیند چون من و تو هیچ دیده
بعشق و حسن در آفاق هرگز
ز رویت نیکوان شهر طیره
[...]
نباشد سایه را خورشید هرگز
ولی خورشید او دارد چنین عز
خداوندان کام و نیکبختی
چرا سختی خورند از بیم سختی
برو شادی کن ای یار دل افروز
غم فردا نشاید خورد امروز
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.