پسر گفتش چو آن خاتم عزیزست
بگو باری که سرّ آن چه چیزست
که گر دستم نداد آن خاتم امروز
شوم از علمِ آن باری دلفروز
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
پسر گفتش چو آن خاتم عزیزست
بگو باری که سرّ آن چه چیزست
که گر دستم نداد آن خاتم امروز
شوم از علمِ آن باری دلفروز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کسی پر خانه دشتی دید هرگز
نه دیوار و نه در بل پست و موجز؟
دو لشکر صفزده در خانههاشان
پس هر لشکری یکی مجاهز
وزیر و شاه و پیلان و سواران
[...]
نگر تا تو نپنداری که هرگز
مرا زنده به زیر آری ازین دز
زهی در نیکویی روی تو معجز
دل من گشت عشقت را مجاهز
نبیند چون من و تو هیچ دیده
بعشق و حسن در آفاق هرگز
ز رویت نیکوان شهر طیره
[...]
که موش آهن خورَد کودک برَد باز
زن و نقاش چادرسوز
نباشد سایه را خورشید هرگز
ولی خورشید او دارد چنین عز
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.