خاک کوی توام تو میدانی
خاک در روی من چه افشانی
سر نگردانم از ره تو دمی
گر به خون صد رهم بگردانی
با چو من کس که ناتوان توام
بتوان کرد هرچه بتوانی
گر به خونم درافکنی ز درت
بر نگیرم ز خاک پیشانی
سر مهر غم تو در دل من
راز عشقت بس است پنهانی
گر به رویم نظر کنی نفسی
همه از روی من فرو خوانی
من ز درمان به جان شدم بیزار
جان من درد توست میدانی
گر مرا درد تو نخواهد بود
سر بگردانم از مسلمانی
هیچ درمان مرا مکن هرگز
که نیم جز به درد ارزانی
گفته بودی که دل ز تو ببرم
که ز دلداری و پریشانی
نتوانی که دل ز من ببری
دل چگونه بری چو درمانی
من ز عطار جان بخواهم برد
برهد از هزار حیرانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ساخت آنگه یکی بیوگانی
هم بر آئین و رسم یونانی
ما به هر مجلسی ز تو زده ایم
همچو بلبل هزاردستانی
بسته کاری نکرده ای با ما
مردمی کرده ای فراوانی
زود در هر چه خواستیم از تو
[...]
تا کی این لاف در سخن رانی
تا کی این بیهده ثنا خوانی
گه برین بی هنر هنر ورزی
گه بر آن بی گهر درافشانی
با چنین مهتران بی معنی
[...]
ای پناه همه مسلمانی
رافع بن علی شیبانی
تاج دینی و از مکارم تو
همه اصحاب دین بآسانی
در معالی بلند مرتبتی
[...]
من یکی شاعرم نه سامانی
نز نژاد ملوک ساسانی
نه مرا باد حشمت میری
نه مرا اسب و طوق سلطانی
نه غلامان رومی و خزری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.