گنجور

 
عطار

اکنون که نشانهٔ ملامیم

وانگشت نمای خاص و عامیم

تا کی سر نام و ننگ داریم

زیرا که نه مرد ننگ و نامیم

در شهر ندا زنیم و گوییم

معشوقهٔ خویش را غلامیم

هم نام به باد داده هم ننگ

واندر طلب نشان و نامیم

لیکن شب و روز در خرابات

با رود وسرود و نقل و جامیم

واجب نبود نگار دیدن

زیرا که به کار ناتمامیم

دیوانه نه‌ایم حاش‌لله

با عقل و هدایت تمامیم

نیکوست وصال یار با فال

زیرا که درین چنین مقامیم

عطار وجود خود برون نه

چون دانستی که ناتمامیم