گنجور

 
عطار

ما در غمت به شادی جان باز ننگریم

در عشق تو به هر دو جهان باز ننگریم

خوش خوش چو شمع ز آتش عشق تو فی‌المثل

گر جان ما بسوخت به جان باز ننگریم

هر طاعتی که خلق جهان کرد و می‌کنند

گر نقد ماست جمله بدان باز ننگریم

سود دو کون در طلبت گر زیان کنیم

ما در طلب به سود و زیان باز ننگریم

گر عین ما شود همه ذرات کاینات

یک ذره ما به عین عیان باز ننگریم

اسرار تو ز کون و مکان چون منزه است

ما تا ابد به کون و مکان باز ننگریم

چون شد یقین ما که تویی اصل هرچه هست

در پردهٔ یقین به گمان باز ننگریم

در کوی تو دو اسبه بتازیم مردوار

هرگز به مرکب و به عنان باز ننگریم

عطار چو کناره گرفت از میان ما

ما از کنار او به میان باز ننگریم