گنجور

 
عطار

ما رند و مقامر و مباحی‌ایم

انگشت نمای هر نواحی‌ایم

خون خواره چو خاک جرعه از جامیم

خون ریز ز دیده چون صراحی‌ایم

هر چند که از گروه سلطانیم

نه قلبی‌ایم و نه جناحی‌ایم

جانا ز شراب شوق تو هر دم

بی صبح و صبوحی و صباحی‌ایم

گر سوختگان تو مباحی‌اند

بس سوخته‌ایم و بس مباحی‌ایم

ما فقر و صلاح کی خریم آخر

چون خاک مقام بی‌صلاحی‌ایم

در بتکده رند و لاابالی‌ایم

در مصطبه مست لافلاحی‌ایم

کافور رباحی ار بود اصلی

کافور نه کافری رباحی‌ایم

تا در رسد این می تو ای عطار

حالی ز بی می ملاحی‌ایم