گنجور

 
عطار

ای شیوهٔ تو کرشمه و ناز

تا چند کنی کرشمه آغاز

بستی در دیده از جهانم

بر روی تو دیده کی کنم باز

ای جان تو در اشتیاق می‌سوز

وی دیده در انتظار می‌ساز

تا روز وصال در شب هجر

بر آتش غم چو شمع بگداز

در باز به عشق هرچه داری

در صف مقامران جانباز

پیمانهٔ هر دو کون درکش

یعنی که دو کون را برانداز

ای باز چو صید کون کردی

بازآی به دست شه چو شهباز

ای نوپر آشیان علوی

بر پر سوی آشیانه شو باز

گردون خرفی است بس زبون گیر

گیتی زنکی است بس فسون ساز

بر مرکب روح گرد راکب

زین بادیه تازیان برون تاز

چون غمزده قصهٔ غم خویش

با غمزه مگو که هست غماز

در مجلس کم زنان قدح نوش

در خلوت عاشقان طرب ساز

مقراض اجل گرت برد سر

چون شمع سر آور از دم گاز

خون خوار زمین گرت خورد خون

مانند نبات شو سرافراز

چون جوهر فرد باش یعنی

از خلق زمانه باش ممتاز

تا کی چون مقلدان غافل

تا چند چو غافلان پر آز

تا جان ندهی تو همچو عطار

بیرون مده از درون دل راز