گنجور

 
عطار

هنگام صبوح آمد ای هم نفسان خیزید

یاران موافق را از خواب برانگیزید

یاران همه مشتاقند در آرزوی یک دم

می در فکن ای ساقی از مست نپرهیزید

جامی که تهی گردد از خون دلم پر کن

وانگه می صافی را با درد میامیزید

چون روح حقیقی را افتاد می اندر سر

این نفس بهیمی را از دار در آویزید

خاکی که نصیب آمد از جور فلک ما را

آن خاک به چنگ آرید بر فرق فلک ریزید

یاران قدیم ما در موسم گل رفتند

خون جگر خود را از دیده فرو ریزید

عطار گریزان است از صحبت نا اهلان

گر عین عیان خواهید از خلق بپرهیزید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۷۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم