گنجور

 
عطار

در ره عشق تو پایان کس ندید

راه بس دور است و پیشان کس ندید

گرد کویت چون تواند دید کس

زانکه تو در جانی و جان کس ندید

از نهانی کس ندیدت آشکار

وز هویداییت پنهان کس ندید

بلعجب دردی است دردت کاندرو

تا قیامت روی درمان کس ندید

در خرابات خراب عشق تو

یک حریف آب دندان کس ندید

گوهر وصلت از آن در پرده ماند

کز جهان شایستهٔ آن‌کس ندید

در بیابانت ز چندین سوخته

یک نشان از صد هزاران کس ندید

بس دل شوریده کاندر راه عشق

جان بداد و روی جانان کس ندید

جمله در راهت فرو رفته به خاک

بوالعجب تر زین بیابان کس ندید

خون خور ای عطار و تن در صبر ده

کانچه می‌جویی تو آسان کس ندید

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۷۶ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم