گنجور

 
عطار

صبح از پرده به در می‌آید

اثر آه سحر می‌آید

یا کسی مشک ختن می‌بیزد

یا نسیم گل تر می‌آید

خیز ای ساقی و می‌ده به صبوح

که حریف چو شکر می‌آید

پسری کز خط سبزش چو قلم

دل عشاق به سر می‌آید

ای پسر می ده و می نوش که عمر

به سر تو که به سر می‌آید

عمرت این یکدم حالی است تو را

کیست ضامن که دگر می‌آید

تویی و یکدم و آگاه نه‌ای

کز دگر دم چه خبر می‌آید

لیک دانی تو که بی صد غم نیست

هر دمی کان ز تو بر می‌آید

سنگ بر بام فلک زن به صبوح

که فلک بر تو به در می‌آید

داد بستان ز جهانی که درو

بهتر خلق بتر می‌آید

در جهانی که همه بی‌نمکی است

قسم عطار جگر می‌آید