گنجور

 
عطار

یا دست به زیر سنگم آید

یا زلف تو زیر چنگم آید

در عشق تو خرقه درفکندم

تا خود پس ازین چه رنگم آید

هر دم ز جهان عشق سنگی

بر شیشهٔ نام و ننگم آید

آن دم ز حساب عمر نبود

گر بی تو دمی درنگم آید

چون بندیشم ز هستی تو

از هستی خویش ننگم آید

چون زندگیم به توست بی تو

صحرای دو کون تنگم آید

تا مرغ تو گشت جان عطار

عالم ز حسد به جنگم آید

 
 
 
غزل شمارهٔ ۳۵۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم