مرا سودای تو جان می بسوزد
چو شمعی زار و گریان میبسوزد
غمت چندان که دوزخ سوخت عمری
به یک ساعت دو چندان میبسوزد
فکندی آتشم در جان و رفتی
دلم زین درد بر جان میبسوزد
رخ تو آتشی دارد که هر دم
چو عودم بر سر آن میبسوزد
چو شمعم سر از آن آتش گرفته است
که از سر تا به پایان میبسوزد
مکن، دادیم ده کین نیم جانم
ز بیدادی هجران میبسوزد
بترس از تیر آه آتشینم
که از گرمیش پیکان میبسوزد
من حیران ز عشقت برنگردم
گرم گردون حیران می بسوزد
دم گردون خورد آن کس که هرشب
به دم گردون گردان میبسوزد
چو در کار تو عاجز گشت عطار
قلم بشکست و دیوان میبسوزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.