عشق تو به سینه تاختن برد
وآرام و قرار من ز من برد
تن چند زنم که چشم مستت
جانی که نداشتم ز تن برد
صد گونه قرار از دل من
زلفت به طلسم پرشکن برد
عشق تو نمود دستبردی
مردی و زنی ز مرد و زن برد
با چشم تو عقل خویشتن را
بی خویشتنی ز خویشتن برد
عیسی لب روحبخش تو دید
در حال خرش شد و رسن برد
خضر آب حیات کی توانست
بییاد لب تو در دهن برد
جمشید کجا جهاننمایی
بی عکس رخت به جام ظن برد
سیمرغ ز بیم دام زلفت
بگریخت و به قاف تاختن برد
گفتند بتان که چهرهٔ ما
قدر گل و رونق سمن برد
درتافت ستارهٔ رخ تو
وآب همه از چه ذقن برد
عطار چو شرح آن ذقن داد
گوی از همه کس بدین سخن برد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.