گنجور

 
عطار

نباید بود ازو غافل زمانی

اگر غافل شوی یابی زیانی

بصورت گرچه او بیگانهٔ تست

بمعنی در میان خانهٔ تست

چو خصم اندر میان خانه باشد

ازو غافل مگر دیوانه باشد

هزاران مکر و تلبیس آورد پیش

که گرداند ترا از صورت خویش

مخالف باش و با او جنگ میکن

بجنگش هر نفس آهنگ میکن

مگر با تو براه تو درآید

مسلمان گردد و کارت برآید

اگر از خواب غفلت گردد آگاه

بسا یاری کزو یابی درین راه

اگر از طبع تو میلش بگردد

بسا منزل که با تو در نوردد

بضرب چوب تقوایش ادب کن

پس آنگاهی ازو یاری طلب کن

بسا زحمت کز اول رو نماید

بآخر چون درآید خوش برآید

ولی تا گردد او مرتاض در راه

بسی زحمت نماید گاه و بیگاه

نشاید از خود او رادور کردن

صفتهای ورا نتوان شمردن

ولیکن اصل آن اوصاف بسیار

بصر باشد برادر گوش میدار

چو باشد دشمنت اماره باشد

ز دستش هر کسی بیچاره باشد

خلاف او همی کن در همه کار

ولیکن بر طریق شرع زنهار

تو تقوی با شریعت یار میکن

برین تقوی تو با او کار میکن

مخالف چون شدی میلش بگردد

بساط دشمنی اندر نوردد

بگیرد بر تو هر دم صد غرامت

کند گاهیت جنگ و گه ملالت

بود لوامه نامش اندرین وقت

بری خواهد شدن از کبر و از مقت

لجام تقویش در کش توای دوست

که در اصل اوست تند و سرکش ای دوست

بدست دل عنانش سخت میدار

مبادا روی برگرداند از کار

درین منزل بماند مدت دیر

بکلی گردد او از طبع خود سیر

ز تقوی و شریعت کار گیرد

وزین هر دو بتن او بار گیرد

مسلمان گردد او بر دست جانت

رساند او بکام دوستانت

پس آنگه مطمئن و رام گردد

بکام قلب تو خوشکام گردد

تو او را مطمئن میخوان درین حال

که گر دیدست بر وی یکسر احوال

بود هم یار و هم پشتت درین راه

شوی از خاصگان حضرت شاه

مقامات آورد در زیر معراج

نهد پای اضافت بر سر تاج

ندای خاص حضرت را بشاید

چو بشنید این ندا یک دم نپاید

بسی قول خلافست اندرین باب

سخن را من نگهدارم ز اطناب

چو مختار خداوند من این است

بدین گفته هزاران آفرین است

من آن گویم که او را اختیار است

ترا با قول دیگر کس چکار است

سخن شد مبتلا از اول کار

مبادا تا که خورده گیرد اغیار

نباشد کار درویشان بترتیب

کند هر گونهٔ در گفت ترکیب

ازین شیوه دمی اندر گذشتم

ورق را زین نمط اندر نوشتم

دهم از نوع دیگر ساز این کار

بگوش دل تو بشنو راز این کار

سخن بر نوع دیگر ساز کردم

ز من بشنو که چون آغاز کردم