گنجور

 
عطار

لباس زاهدان و رنگ پوشان

که باشد سینه‌شان از شوق جوشان

دوتائی باید اول در نمایش

که تا پیدا شود در ره گشایش

چو گردش در نهادش گشت پیدا

بود هر لحظهٔ حیران و شیدا

مرقع بایدش پوشید فی الحال

بگوید ترک نفس و جاه با مال

روش چون بر طریق شرع باشد

دل و جانش درین معنی گذارد

مرقع بایدش پوشید ناچار

که صاحب شرع خواهد دادنش بار

کشش چون درکشد او را بهیبت

حضوری باید او از جمله غیبت

شود بر همرهان خود مقدم

چو آن پوشیدنش گردد مسلم

چو بر دوزی بسوزی توی بر توی

تو خواهی دلق و می‌خواهی کفن گوی

خشن جانا لباس آخرین است

اصول پوشش ایشان همین است

بود این اصلها را فرع بسیار

بلی گویم چو بی ترتیب شد کار

از این مشت خران دین فروشان

ز غصه دایماً هستم خروشان

ازین مشت شغال باغ ویران

شدستم اندرین عالم هراسان

شب و روزم از این حالت پریشان

همی ترسم بگیرم حال ایشان

بغفلت از ره شهوت بکوشند

هر آن چیزی که می‌خواهند پوشند

حروف نام و پوششهای یک یک

اشاراتست ناپوشیده بی‌شک

اگر شرحش بگویم بس دراز است

بزیر هر یکی صد سر و درازاست

چو پیر راهرو بیند که درویش

ترقی کرد اندر عالم خویش

بدان منزل چو حاصل شد اساسش

به نسبت پوشد اینجا یک لباسش

بترتیب است منزل‌های این راه

بدل باید شدن از منزل آگاه

یکایک را مرتب در نوشتن

بهمت از همه اندر گذشتن

بدادن داد هر یک از دل و جان

که تا این راه گردد بر تو آسان

چو بی ترتیب مانی برتوشین است

که ترتیب اندرین ره فرض عین است

هر آنکس کو شراب فقر نوشد

یقین میدان که بیشک خرقه پوشد

دو قسم آمد درین ره خرقه جانا

ز من بشنو که تا گردی تو دانا