درآمد آن فقیر از خانقاهی
نهاده بر سر از ژنده کلاهی
یکی گفتش بطیبت ای خردمند
کلاه ار میفروشی قیمتش چند
جواب این بود آن درویش دین را
بکل کون نفروشم من این را
بسی خلقم خریدار کلاهاند
بکل کون از من می بخواهند
بنفروشم که دانم بهتر ارزد
که یک نخ زو دو گیتی گوهر ارزد
چه دانی تو که من در سر چه دارم
چو من خود بی سرم افسر چه دارم
دلا بیدار شو گر هست دردیت
که ناوردند بهر خواب و خوردیت
گرفتم جملهٔ عالم بخوردی
ندانی جستن از مردن بمردی
ترا تا کی ز تو ای آفت خویش
تویی آفت تو هم برخیز از پیش
بگو تا کی ز بی شرمی و شوخی
چه سنگین دل کسی، گویی کلوخی
بکن هرچت همی باید کژ و راست
اگر این را نخواهد بود واخواست
اگر چون خاک ره زر خواهدت بود
ز خاک راه بستر خواهدت بود
ترا چرخ فلک در چرخه انداخت
که بر یک جو زرت صد نرخه انداخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به یک درویش فقیر اشاره دارد که کلاهی ژنده بر سر دارد. یک نفر از او میپرسد که این کلاه را اگر میفروشد، قیمتش چقدر است. درویش پاسخ میدهد که نمیتواند دین خود را بفروشد، زیرا برای او ارزش بیشتری دارد و بسیاری حاضرند از او بخرند. او بر این نکته تأکید میکند که ارزش خود را به چیزهای مادی نمیفروشد و حتی اگر برهنه باشد، خود را بالاتر از دنیا میداند. شاعر به شنونده توصیه میکند که بیدار شود و از خواب و بیخبری خارج شود و به زندگی واقعی و معنوی خود توجه کند، زیرا زندگی کوتاه است و انسان باید در آن تصمیمات درستی بگیرد.
هوش مصنوعی: فقیری از گوشهای به خانقاهی آمده و کلاهی کهنه بر سر دارد.
هوش مصنوعی: یک نفر به مردی عاقل گفت: ای دانا، اگر کلاهی میفروشی، قیمت آن چقدر است؟
هوش مصنوعی: جواب این بود که آن درویش گفت: من دین را به هیچ چیز در دنیا نمیفروشم.
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم به دنبال خرید کلاه از من هستند و به صورت کلی تمام چیزهایی را که دارم از من میخواهند.
هوش مصنوعی: من حاضرم این مرجان را بفروشم، چون میدانم ارزش آن بیشتر است از اینکه دو دنیا را با یک رشتهاش عوض کنم.
هوش مصنوعی: تو چه میدانی که من در دل چه افکاری دارم، زمانی که خودم هم از حال و روز خودم بیخبرم؟
هوش مصنوعی: ای دل، بیدار شو! اگر دردی در تو هست، این را بدان که برای خواب و خوراک تو چیزی نیآوردهاند.
هوش مصنوعی: من تمام چیزهای دنیا را درک کردم، اما تو نمیدانی که برای فرار از مرگ باید چطور زندگی کنی.
هوش مصنوعی: به چه دلیل تا این اندازه خود را از من دور نگهداشتهای؟ تو خود باعث آسیبپذیریات هستی. پس بهتر است هر چه زودتر از مسیر من کنار بروی.
هوش مصنوعی: بگو تا کی میخواهی بیشرم و شوخطبع باشی؟ دل کسی به حدی سنگین شده که مثل یک تکه سنگ بیحس و بیتحرک است.
هوش مصنوعی: هر کاری که میکنی باید به گونهای که لازم است انجام شود، درست و نادرست را باید در نظر بگیری؛ زیرا اگر این قوانین را رعایت نکنی، عواقبی در پی خواهد داشت.
هوش مصنوعی: اگر به مانند خاک، برایت ارزشمند و گرانبها باشد، از این رو زمین و طبیعت میتوانند کانون آسایش و آرامشت شوند.
هوش مصنوعی: سرنوشت و حوادث زندگی تو را به گردشی درآورده است که به خاطر یک جو (یک مقدار بسیار کم) باید بهای زیادی بپردازی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.