گنجور

 
حکیم سبزواری

دیده باشی ز کودکان صغیر

شود این یک وزیر و آن یک میر

حکمرانی شاه بر اورنگ

هست تخمین ساعتیش درنگ

از چه آن سلطنت مجازی شد

نام آن پادشاه بازی شد

زانکه نسبت به عمر آن کودک

فی المثل آن زمان بود صد یک

پس بر این کن قیاس سالی صد

سلطنت را ز مدت بی‌حد

کایدت پیش از نعیم و جحیم

بر سر آن نمای این تقسیم

لیک عمر ابد که در پیش است

هرچه گوئیش بیش از آن بیش است

گر کنی عمر صد هزاران عام

بشماری زیادتیش مدام

روز و شب کوشی و همه مه و سال

خود شمارش تصوریست محال

عمرت ای خواجه هست چند ایام

و آنچه داری به پیش بی انجام

بی نهایت چه و نهایت دار

گرچه او هست صد هزار هزار

زانچه پیش است نیست عشر عشیر

عمر دنیا ز خواب کمتر گیر

پس چو بی‌حد به قبر باید خفت

نتوان شاه بازیش هم گفت

در جهان هرچه خیر و شر بینی

همه چون باد درگذر بینی