حکیم سبزواری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳ - و له ایضاً شهروزه شدی و شاه دوران بودی بهروزه شدی لعل بدخشان بودی با اهرمن انبازی و هم خاک نشین هم بزم فرشته نور یزدان بودی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
گر زلف تو سال و ماه لرزان بودی
عنبر ببها همیشه ارزان بودی
ور نه رخ تو بزلف پنهان بودی
روز و شب ازو بنور یکسان بودی
نقّاش رخت اگر نه یزدان بودی
استاد تو در نقش تو حیران بودی
گر داغ تو ای دوست نه بر جان بودی
در عشق تو جان سپردن آسان بودی
گر گفتن اسرار تو امکان بودی
پست و بالا همه گلستان بودی
گر غیرت نخوت نه در ایام بدی
هر فرعونی موسی عمران بودی
گر سنگ همه لعل بدخشان بودی
پس قیمت لعل و سنگ یکسان بودی
ای عشق تو راحت دل و جان بودی
در پیش تو هر مشکلی آسان بودی
میخواندندت کفر و تو ایمان بودی
میگفتندت درد و تو درمان بودی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.