گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم سبزواری

نقش دیوان قضا آیتی از دفتر عشق

آسمان بی سر و پائی بود از کشور عشق

نه همین سینه بر آتش زدهٔ اوست خلیل

که بهرگوشه بسی سوخته از آذر عشق

شرر سینهٔ ما گرچه گرفتی آفاق

با همه سوز بود اخگری از مجمر عشق

آب حیوان که خضر زندهٔ جاویداز اواست

هست یکقطره ای از چشمهٔ جانپرور عشق

میزند قهقهه بر مسند جمشید کسی

کوشد از خاک نشینان گدای در عشق

میرساند به مقامی که خدایش داند

بیخودی را که گذارند بسر افسر عشق

مظهر عشق نه تنهاست مقامات ظهور

کانچه در ممکن غیب است بود محضر عشق

طایر عشق همافر همایون بال است

قاف تا قاف وجود است بزیر پرعشق

هرچه او معبر هستی است بود معدن عشق

هرچه او مظهر حسن است بود مصدر عشق

عشق ساری است خدارا چو حقیقت نگری

نیست انجامش و هم نیستی آمد سرعشق

نشود هم به دم صبح قیامت هشیار

هرکه زد از کف ساقی ازل ساغر عشق

تاج اسرار علی قطب مدار عشق است

او بود دایره و مرکز او محور عشق

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode