ساقی بده می که بود مستیش فنا
تا وارهاندم ز خمار منی و ما
زان باده که چون که بنوشیم جرعه
فارغ کند ز غصه دنیا و دین مرا
از جام عشق جمله جهان مست و بیخودند
رقاص و کف زنان همه گویند تن تلا
پر شد زیار عرصه کونین و همچنان
بی دیده در طلب که کجا جویمش کجا
ذرات غرق بحر محیطند و از عطش
جویای قطره شده هر یک چو بی نوا
دایم حریف شاهد و می باش و پاکباز
گر زانکه میروی ره رندان بی ریا
جامی بدست مست و خرامان رسید یار
گفتا اسیریا بکجا میروی بیا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از ساقی طلب میکند که او را با می مست کند تا از خمار و غم دنیا و دین رهایی یابد. او اشاره میکند که شراب عشق تمام دنیا را مست و بیخود کرده است و همه در حال رقص و شادی هستند. شاعر به جستجوی محبوب خود میپردازد و به تشنگی ذرات جهان اشاره میکند که همه در پی قطرهای از شراب عشق هستند. او تأکید میکند که باید در این دنیا به شراب و عشق و مهمانی پرداخت و از ریا دوری گزید. در پایان، او از یاری که به او نزدیک شده، میپرسد که به کجا میرود.
هوش مصنوعی: ای ساقی، به من شرابی بده تا مستیام را از بین ببرد و بتوانم از حالت خماری و اندوه رهایی یابم.
هوش مصنوعی: از آن شرابی که وقتی بنوشیم، یک جرعهاش مرا از غمهای دنیوی و دین آزاد میکند.
هوش مصنوعی: تمام جهان از عشق مست و دیوانهاند، همه در حال رقص و شادی هستند و میگویند که این بدن تلاطم و حرکت دارد.
هوش مصنوعی: دنیای موجود پر از سوالات و جستجوهاست و من همچنان در پی یافتن چیزی هستم که نمیتوانم آن را ببینم و نمیدانم کجا باید به دنبالش بگردم.
هوش مصنوعی: ذرات در دریا غوطهورند و از شدت تشنگی به دنبال یک قطره آب هستند، هر یک مانند کسی که بیصداست.
هوش مصنوعی: همیشه همراه با دوست و شراب باش و به طور خالص و بدون ریا زندگی کن، زیرا وقتی که به مسیری که رندان راستین میروند قدم میگذاری، باید این روحیه را داشته باشی.
هوش مصنوعی: در حالی که جامی در دست دارم و با شوق و سرخوشی قدم میزنم، وقتی یارم به نزد من رسید، گفت: ای اسیر عشق، کجا میروی؟ بیا و همراه من باش!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا داد باغ را سمن و گل بنونوا
بلبل همی سراید بر گل بنونوا
رود و سرود ساخته بر سرو فاخته
چون عاشقی که باشد معشوق او نوا
مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال
[...]
چون نای بینوایم ازین نای بینوا
شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم
زیرا جواب گفته من نیست جز صدا
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
[...]
آمدگه وداع چو تاریک شد هوا
آن مه که هست جان و دلم را بدو هوا
گرمی گرفته از جگر گرم او زمین
سردی گرفته از نفس سرد من هوا
ماه تمام او شده چون آسمان کبود
[...]
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشتهست باژگونه همه رسمهای خلق
[...]
ای بر مراد رأی تو ایام رامضا
بسته میان بطاعت فرمان تو قضا
از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف
وز فر تو فزوده وزارت بسی بها
خلق خدای را برعایت تویی پناه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.