ای حسن جان فزای تو خورشید بی زوال
هرگز ندید دیده کس اینچنین جمال
خورشید در لباس همه ذره نمود
رخسار او چو پرده برافکند از جمال
باتار زلف او شب تار است همچو روز
خور در مقابل مه رویش کم از هلال
برهر که تافت پرتو انوار وحدتش
کثرت به پیش او همه وهم آمد و خیال
از قیل و قال مدرسه روشن کجا شود
حالات اهل ذوق و مقامات اهل حال
تا با تو هست هستی تو نیست جز فراق
فانی شو از خودی که بحق یافتی وصال
زان دم که نوش کرد اسیری می فنا
مخمور سرمست آمد و مستست لایزال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شاها هزار سال بعزّ اندرون بزی
وانگه هزار سال بملک اندون ببال
ای اختیار ایزد دادار ذوالجلال
تاج از تو با شرف شد و تخت از تو با جمال
مسعود شهریاری کز فر عدل تو
بر ملک روزگار چو نام تو شد به فال
کرده نهال جاه تو را دست مملکت
[...]
هست از سفال جامه سیکی برآمده
اندر سفال جامه سیکی بود حلال
نی نی نه نه نه نی نه نی نی به هیچ وقت
لا لا لا لا لل لا لا لا لا به هیچ حال
توحید لایزال نیاید چو در مقال
روشن کنم ضمیر به توحید ذوالجلال
ترجیع کن که آمد یک جام مال مال
جان نعره میزند که بیا چاشنی حلال
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.