گنجور

 
اسیری لاهیجی

نیست مردم هر کرا خلق بدست

در حقیقت چون سباعست و ددست

صاحب خلق بد آمد همچو دیو

دایماً با خلق در مکرست و ریو

خلق بد ز افعال بد هم بدترست

زانکه اصل هر بدی خلق بدست

خلق بد مردود دلا سازدت

از خدا و خلق دور اندازدت

خلق بد بیعقل و بیفن می کند

دوستان را جمله دشمن می کند

سایۀ دوزخ چه باشد خلق بد

خوی بد آمد به راه دوست سد

گر ز خوی بد کنی خود را بری

ره به خلق نیک انسانی بری

چون شوی پاک از همه اخلاق بد

اسلم الشیطان ترا گردد سند

هفت دوزخ خلق بد را شد مثال

هشت جنت خلق نیکو را مآل

آتش دوزخ چه باشد ظلم و کین

دیدۀ معنی گشا یک یک ببین

حرص و شهوت مار و مورست و سگست

رهروان را کی درین معنی شک است

کبر و عجبت را پلنگ و شیر دان

ننگ و ناموس اژدهای بی امان

شد مثال مال دنیاوی حدث

زانکه دنیا جیفه ای باشد عبث

روبه و خرگوش مکرست و حیل

خودمثال بخل موشست و جعل

دان که میمون صورت تقلید بود

نیست از تقلید کس را هیچ سود

خرس در معنی یقین الحاد بود

صورت بی غیرتی خوکی نمود

یوز در معنی است خشم و بد دلی

گربه حقد و کینه و بیحاصلی

اختفا را خارپشت آمد مثال

صورت تشنیع و غیبت شد شغال

شد طمع گرگی از او می جو امان

دان که کفتار است دزدی نهان

زینهار ای جان من از وی گریز

آن زبانی چیست نفس پر ستیز

روح را از وی عذاب سرمد ست

گر ز آتش صورت فعل بدست

مانع لذات روح قدسی است

مالک دوزخ هوای نفسی است

گشت ز قوم و حمیم اندر جزا

ذکر و طاعتهای با روی و ریا

فاش گردد حسن و قبح حال تو

جنت و دوزخ بود اعمال تو

شد می ا ن هر دو منکر با نکیر

چونکه روح و عقل شد ز ایشان اسیر

یا تو از اهل رشادی یا ضلال

می کنند از چند چیز از تو سئوال

تا که باطل را جدا سازد ز حق

می کنند آن جمله را معروض حق

می رسد از حق جزای هر عمل

صدق صادق را، دغایان را دغل

صورت عدلست میزان و صراط

بر صراط حق گذر با احتیاط

انحراف از هر دو جان به دوزخست

اعتدال اندر وسط چون برزخست

راه اوسط شو که شد خیر الامور

تا رهی از دوزخ پر شر و شور

تا ن س ازی بر صراط حق عبور

کی رسی در جنت و حور و قصور