گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عارف قزوینی

افتخار همه آفاقی و منظور منی

شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی

به سر زلف پریشان تو دلهای پریش

همه خو کرده چو عارف به پریشان وطنی

ز چه رو شیشۀ دل می شکنی؟

تیشه بر ریشۀ جان از چه زنی؟

سیم اندام ولی سنگ دلی

سست پیمانی و پیمان شکنی

اگر درد من به درمان رسد چه میشه؟

شب هجر اگر به پایان رسد چه میشه؟

اگر بار دل به منزل رسد چه گردد؟

سر من اگر به سامان رسد چه میشه؟َ

سر من اگر به سامان رسد چه میشه؟َ

گر عارف «نظام السلطان» شود چه میشه؟

ز غمت خون می گریم بنگر چون می گریم

ز مژه دل می ریزد ز جگر خون می آید

افتخار دل و جان می آید

یار بی پرده عیان می آید

***

تو اگر عشوه بر خسروپرویز کنی

همچو فرهاد رود در عقب کوه کنی

متفرق نشود مجمع دلهای پریش

تو اگر شانه بر آن زلف پریشان نزنی

ز چه رو شیشۀ دل می شکنی؟

تیشه بر ریشۀ جان از چه زنی؟

سیم اندام ولی سنگ دلی

سست پیمانی و پیمان شکنی (سست پیمانی و پیمان شکنی)

به چشمت که دیده از صورتت نگیرم

اگر می کشی و گر می زنی به تیرم

تو سلطان حسن و من کمترین فقیرم

گزندم اگر ز سلطان رسد چه میشه؟

گزندم اگر ز سلطان رسد چه میشه؟

ز غمت خون می گریم

بنگر چون می گریم

ز مژه دل می ریزد

ز جگر خون می آید

به سر کشتۀ جان می آید

خون صد سلسله جان می ریزد