گنجور

 
انوری

ای به همت بر آفتابت دست

آسمان با علو قدر تو پست

بهتر از گوهر تو دست قضا

هیچ پیرایه بر زمانه نبست

هیچ دل با تو بد نشد که فلک

آرزوهاش در جگر نشکست

هیچ سر آستان تو بنسود

که کله گوشه بر سپهر نخست

باز در طاعت تو کبک نواز

دیو در دولت تو حرزپرست

آن شهابست کلک مسرع تو

که ازو هیچ دیو فتنه نجست

ابر عدل تو نایژه بگشاد

گرد تشویش از جهان بنشست

همتت دامن کرم بفشاند

آز هم در زمان ز فاقه برست

ای به جایی که از علو بفکند

بیم دست تو چرخ را از دست

 
 
 
عسجدی

آمد آن رگ‌زن مسیح‌پرست

شست الماسگون گرفته به دست

کرسی افکند و برنشست بر او

بازوی خواجه عمید ببست

شست چون دید گفت عز و علا

[...]

مسعود سعد سلمان

آمد آن حور و دست من بربست

زدم استادوار دست به شست

ز نخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من به شست بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

آمد آن حور و دست من بربست

زده استادوار نیش به دست

زنخ او به دست بگرفتم

چون رگ دست من ز نیش بخست

گفت هشیار باش و آهسته

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۱۶۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه