گنجور

 
انوری

ای جهان را موسم آزادگی ایام تو

بنده کرده یک جهان آزاد را انعام تو

سرمهٔ چشم ملک گردی و آن از راه تو

حلقهٔ گوش فلک حرفی و آن از نام تو

دست تقدیر آسمان را پی کند گر دور او

گام بردارد نه بر وفق مراد و کام تو

تو جهان کاملی اندر جهان مختصر

هفت اقلیمت که باقی باد، هفت اندام تو

جنبش فیض کرم وارام طوفان نیاز

تا ابد مقصور شد بر جنبش و آرام تو

آز در آب و گل آدم نیامد تا ندید

غایت سیری خوش اندر عطای عام تو

طبل بدخواه تو در زیر گلیم حادثه است

تا فلک زد بی‌نیازی را علم بر بام تو

از تصرف دست بربندد کف بر بحر و کان

آسمان را گر اجازت یابد از پیغام تو

از محمد وز عمر شد کفر باطل دین قوی

لاجرم احیاء آن ایام کرد ایام تو

ای در آن اندازه بزم جان‌فزایت کاندرو

آفتاب و ماه نو زیبد شراب و جام تو

وام بودت گوهری بر آسمان مه زاسمان

آن رسانید و شد از وجه دگر در وام تو

آسمان از وام تو هرگز برون ناید ازآنک

دارد استظهار دور از دور بی‌انجام تو

تا که صبح و شام باشد در قفای روز و شب

در قفای یکدگر بادند صبح و شام تو

چشمت از روی کرم بر انوری باد و مباد

کام او را اعتقاد پاک جز در کام تو

مکث محسن در جهان بسیار باشد لاجرم

بالغ او طفل تست و پختهٔ او خام تو