گنجور

 
انوری

ای بر سر سروران یگانه

بحر کرم تو بی‌کرانه

سیمرغ جلالت تو کرده

بر قبهٔ عرش آشیانه

می‌گیر جهان به روی خنجر

می‌بخش به پشت تازیانه

گر قصهٔ بنده را کنی گوش

آن سود ترا بود زیان نه

در خانه نشسته بود داعی

مخمور ز بادهٔ شبانه

در کنج خزیده چون کشیشی

آتشکده کرده تاب‌خانه

وز بهر شراب لعل در پیش

سیب و به و نقل خسروانه

وز بهر کباب کرده بر سیخ

کبک و بط و تیهو و سمانه

ساقی و شراب و شاهد خوب

شمعی دو نهاده در میانه

زین جمله که گفته‌ام ندارم

جز سبلت و ریش ابلهانه

از میر شراب و شاهد و شمع

دریوزه کنم بدین بهانه

اسباب معاشرت مهیا

از لوح کمانچه و چغانه

طنبور و کتاب و نرد و شطرنج

چنگ و دف و نای و شاخ و شانه

بنهاد به پیش انوری را

گنجشک و کبوتر کلانه