گنجور

 
انوری

غم به تکلف به سر من مبار

زانکه به سعی تو تن آسان شوم

من خود اگر مادر غم اژدهاست

تا که بزاید به سر آن شوم

پرسی و گویی که ز من بد مگوی

روز دگر با تو دگرسان شوم

چون تو نیم من که به هر خورده‌ای

گه به فلان گاه به بهمان شوم

 
 
 
انوری

روز دو از عشق پشیمان شوم

توبه کنم باز و به سامان شوم

باز به یک وسوسهٔ دیو عشق

بار دگر با سر دیوان شوم

بس که ز عشق تو اگر من منم

[...]

صغیر اصفهانی

گرد سرش گردم و قربان شوم

سوخته‌ای جلوهٔ جانان شوم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه