گنجور

 
انوری

با جلال تو ای حمیدالدین

رونق ماه و آفتاب نماند

طلعت فضل و چهرهٔ دانش

از ضمیر تو در نقاب نماند

بی‌تو ما را به حق نعمت تو

در دل و چشم صبر و خواب نماند

تا من از تو جدا شدم به خطا

در دلم فکرت صواب نماند

جامهٔ عیش را طراز برفت

خیمهٔ لهو را طناب نماند

شخص اقبال را حیات بشد

جام لذات را شراب نماند

 
 
 
وطواط

با جمال تو ، ای حمیدالدین

رونق ماه و آفتاب نماند

در جهان با مکارم دستت

نام و آوازهٔ سحاب نماند

پیش الطاف تو ز غایت لطف

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

پیش ازین گر مرا حجابی بود

شکر گویم که آن حجاب نماند

بود گنجی درین خرابهٔ تن

گنج باقیست گر خراب نماند

آفتابی ز چشم پنهان شد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه