گنجور

 
انوری

مثال عالی دستور چون به بنده رسید

قیام کرد و ببوسید و بر دو دیده نهاد

خدای عزوجل را چو کرد سجدهٔ شکر

زبان به شکر خداوند و ذکر او بگشاد

چه گفت گفت زهی ساکن از وقار تو خاک

چه گفت گفت زهی سایر از نفاذ تو باد

تویی که عاشق عهد بقای تست جهان

مگر که عهد تو شیرین شد و جهان فرهاد

تویی که بر در امروز دی و فردا را

اگر بخواهی حاضر کنی ز روی نفاذ

مرا به خدمت شه خوانده‌ای که خدمت او

نه من سپهر کند آن زمانه را بنیاد

عماد دولت و دین آنکه حصن دولت و دین

پس از وفور خرابی شدند ازو آباد

شه مظفر فیروز شه که فتح و ظفر

ز سایهٔ علم و شعلهٔ سنانش زاد

کدام دولت باشد چو بندگی شهی

که بندگیش کند سرو و سوسن آزاد

چو سرو و سوسن آزاد بندهٔ شاهند

هزار بنده چو من بنده بندهٔ شه باد

به سمع و طاعت و عزم درست و رای قوی

تنی به خدمت کوژ و دلی ز دولت شاد

به روز یازدهم از رجب روانه شدم

که کط ز شهر تموزست ویج از مرداد

اگر زمانه با تمام عزم باشد رام

وگر ستاره با عطای عمر باشد راد

به شکل باد روم زانکه باد در حرکت

نیاورد ز بیابان و آب جیحون یاد

چو زیر ران کشم آن مرکبی که رایض او

گه ریاضت او بود باد را استاد

عنان صولت جیحون چنان فرو گیرم

که از رکاب گرانم برآورد فریاد

چو بگذرم به در خسروی فرود آیم

که هم مربی دینست و هم مراقب داد

به امر یار سلیمان به عزم شبه کلیم

به فر قرین فریدون به ملک مثل قباد

به عون دولتش از بخت داد بستانم

که داد بخت من از چرخ دولت او داد

بقاش باد نه چندان که در شمار آید

که رونقی ندهد هرچه در شمار افتاد