گنجور

 
انوری

جانا اگر به جانت بیابم گران نباشی

جانم مباد اگر به عزیزی چو جان نباشی

هان تا قیاس کار خود از دیگران نگیری

کار تو دیگرست تو چون دیگران نباشی

عشقت به دل خریدم و حقا که سود کردم

جانم به غم بخر که تو هم بر زیان نباشی

چون من شمار هیچ بد و نیک برنگیرم

از کارهای خویش که تو در میان نباشی

ای در میان کار کشیده به یک رهم را

واجب چنان کند که چنین بر کران نباشی

جز هجر تو به گرد جهان داستان نباشد

با دوستان به وصل چو همداستان نباشی

گویی که جز به جان و جان یار کس نباشم

جانا به هرچه باشی جز رایگان نباشی

بخرید انوریت به جان و جهان به شرطی

کز وی نهان و دور چو جان و جهان نباشی