گنجور

 
انوری

بدخوی‌تری مگر خبر داری

کامروز طراوتی دگر داری

یا می‌دانی که با دل و چشمم

پیوند و جمال بیشتر داری

روزی که به دست ناز برخیزی

دانم ز نیاز من خبر داری

در پردهٔ دل چو هم تویی آخر

از راز دلم چه پرده برداری

گویی که از این پست وفادارم

گویم به وفا و عهد اگر داری

بر پای جهی که قصه کوته کن

امشب سرما و دردسر داری

ای آیت حسن جمله در شانت

زین سورت عشوه صد ز بر داری

دشنام دهی که انوری یارب

چون طبع لطیف و شعر تر داری

چتوان گفتن نه اولین داغست

کز طعنه مرا تو در جگر داری

 
 
 
صائب تبریزی

رویی به طراوت قمر داری

چشمی ز ستاره شوختر داری

در مصر وجود، ماه کنعان را

از حسن غریب دربدر داری

شمشیر تو جوهر دگر دارد

[...]

محیط قمی

وقت است زچهره پرده برداری

دلداده هزار، بیشتر داری

یک بار اگر جمال به نمایی

بازار دو کون، بی خبر داری

بر راه تو دیده ها است از هر سو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه