گنجور

 
انوری

ایمن ز عارض تو این خط سیاه تو

گویی که به روم آمد از زنگ سپاهِ تو

بر غبغبِ چون سیمت از خطِ سیه گویی

مشک است طرازنده بر طرهٔ ماه تو

تا ابرِ تو را دیدم بر گردِ مهِ روشن

چون رعد همی نالم هر لحظه ز ماهِ تو