گنجور

 
انوری

روی ندارم که روی از تو بتابم

زانکه چو روی تو در زمانه نیابم

چون همه عالم خیال روی تو دارد

روی ز رویت بگو چگونه بتابم

حیله‌گری چون کنم به عقل چو گم کرد

عشق سر رشتهٔ خطا و صوابم

نی ز تو بتوان برید تا بشکیبم

نی به تو بتوان رسید تا بشتابم

من چو شب از محنت تو هیچ نخسبم

شاید کاندر خیال وصل بخوابم

راحتم از روزگار خویش همین است

این که تو دانی که بی‌تو در چه عذابم

گفتی خواهم که نام من نبری هیچ

زانکه از این بیش نیست برگ جوابم

عربده بر مست هیچ خرده نگیرند

با من از اینها مکن که مست و خرابم