گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
انوری

مست از درم درآمد دوش آن مهِ تمام

در بر گرفته چنگ و به کف برنهاده جام

بر روزِ روشن از شبِ تیره فکنده بند

وز مشکِ سوده بر گلِ سوری نهاده دام

آهنگِ پست کرده به صوتِ حزینِ خویش

شکّر همی فشانده ز یاقوتِ لعل‌فام

گفتی که لعلِ ناب و عقیقِ گداخته‌ست

در جامِ او ز عکسِ رخِ او شرابِ خام

بنشست بر کنارِ من و باده نوش کرد

آن ماهِ سروقامت و آن سروکش خرام

گفت: ای کسی که در همه عمر از جفایِ چرخ

با من شبی به روز نیاورده‌ای به کام

اینک من و تو و میِ لعل و سرود و رود

بی زحمتِ رسول و فرستادنِ پیام

با چنگ بر کنار بُد اندر کنارِ من

مخمور تا به صبحِ سفید از نمازِ شام

در گوشه‌ای که کس نبُد آگه ز حالِ ما

زان عشرتِ به‌غایت و زان مستیِ تمام

نه مطرب و نه ساقی و نه یار و نه حریف

او بود و انوری و میِ لعل والسلام