گنجور

 
 
 
سنایی

هر روز مرا ز عشق جان انجامت

جانیست وظیفه از دو تا بدامت

یک جان دو شود چو یابم از انعامت

از دو لب تو چهار حرف از نامت

عین‌القضات همدانی

چون مرغ دلم افتاد اندر دامت

خواهم که بگویم ای شهنشه نامت

گوید خردم که ای شکسته هش دار

در سایۀ خود همی دهد آرامت

خاقانی

ای صید شده مرغ دلم در دامت

من عاشق آن دو لعل میگون فامت

ای ننگ شده نام رهی بر نامت

تا جان نبری کجا بود آرامت

مجد همگر

رفتم به سفر چو بود دوری کامت

جستی تو ز دام ما و ما از دامت

هم گوش تو آسوده شد از ناله من

هم گوش من آسوده شداز دشنامت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه