صنع یزدان بیچگونه و چون
داد ما را چهار چیز کنون
که بدان هر چهار بخت بلند
روز ما کرد فرخ و میمون
موسم عید و روزگار بهار
فتح غزنین و موکب خاتون
تاج دنیا و دین خداوندی
که به دولت رسید بر گردون
قبلهٔ سروران ملکآرای
مادر خسروان روزافزون
خانهٔ ملک هر دو خسرو را
از لب دجله تا لب جیحون
دولت و دین و داد او هر سه
سقف و دیوار و قاعده است و ستون
دو پسر دارد او که در شاهی
پیش هر دو رهی سزد هامون
آن برادر گزیده چون موسی
وین برادر ستوده چون هارون
آن یکی در هنر چو اسکندر
وین دگر در ظفر چو اَفریدون
هر دو را نرم آسمان درشت
هر دو را رام روزگار حَرون
ای جهان را ز تو بها و شرف
چون صدف را ز لولو مکنون
کردگار جهان همی سازد
کار تو بیعزایم و افسون
چرخ چون تو به صد هزار قران
ننماید به صد هزار قرون
هرکجا مهد و کوکب تو بود
مملکت را بود قران و سکون
ای بسا قامتا به شکل الف
که شود پیش تو به صورت نون
در سپاهان شدی به طالع سعد
هم بدان طالع آمدی بیرون
دولت اندر شدنت راهنمای
بخت در آمدنت راهنمون
بودی آنجا ز حادثات معاف
هستی اینجا ز نائبات مصون
حضرت و بارگاه سلطانی
از تو شد فخر و جاه را قانون
تهنیت شد به عمر او موصول
عافیت شد به شخص او مقرون
شاه سنجر به دولت تو گشاد
از در بُست تا لب سیحون
پدر و جد او کجا دیدند
آنچه او دید ز ایزد بیچون
هست بر طبع او هنر عاشق
هست بر تیغ او ظفر مفتون
مال قارون به او سپرد خدای
در زمین رفت خصم چون قارون
تا نه بس دیر در ولایت هند
بگشاید همی بلاد و حُصون
زود باشد که از در غزنین
درجهای جواهر مخزون
گلهٔ اسب و بدرهٔ زر و سیم
زنده پیلان و اشتران هیون
جامههای بدیع رنگارنگ
تحفههای غریب گوناگون
من زدم فال و بس عجب نبود
گر به اقبال تو شود ایدون
که به اقبال تو خداوندی
نبود زیر چرخ آینهگون
شادکامی تو از سه فرزندست
که جهان هر سه را شدست زبون
این جهان با شماست یک سر راست
هست با دیگران چو بوقلمون
هرکه خصم شما شود در ملک
ایزد آن خصم را کند ملعون
اجل آن خصم را بسوزد جان
فلک آن خصم را بریزد خون
سپهش را کند زمانه هلاک
علمش را کند ستاره نگون
گرچه باشد عزیز گردد خوار
ورچه باشد شریف گردد دون
زین عجایب خبر دهند همی
کوه و دریا و وادی و هامون
بیش باشد ز قطرهٔ باران
گر کسی شرح این کند موزون
تا بروید بهباغ سوسن وگل
لاله و شنبلید و آذریون
بر تو فرخنده باد عید و بهار
دوستان شاد و دشمنان محزون
به تو نزدیک باد اختر سعد
دور باد از تو اختر وارون
آنچه مقصود و کام و همت توست
کرده حاصل قضای کُنْ فَیَکُون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بودنی بود، می بیار اکنون
رطل پرکن ، مگوی بیش سخون
ای خرد را به راستی قانون
وی دل تو ز هر هنر قارون
دون طبع تو مایه دریا
زیر قدر تو پایه گردون
فضل را فکرت تو یاری گر
[...]
ماه ملک آمد از خسوف برون
تخت ازو یافت رتبت گردون
برد نورش ز ثابتات شکوه
داد سیرش به حادثات سکون
باز بر برگرفت باطل دست
[...]
صبر کم گشت و عشق روز افزون
کیسه بی سیم گشت و دل پرخون
میدهد درد مینهد منت
یار ما را عجب گرفت زبون
صنعتش سال و ماه عشوه و زرق
[...]
طیبتی نیک گویمت بشنو
رسم مردی مجوی از معنون
هر چه تنگ است دست بخشش او
به همان حد گشاد دارد کون
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.